#توکل ۶
تمام مدارکش هم از بین رفته. تصادف سختی داشته و تا الان توی یک اتاق کوچک که یه آقای خیر بهش داده ساکن بوده و حالا ماهی گیری میکنه. الانم فکر نمیکنم شما رو بشناسه
نگاهش کردم اونم با تعجب نگاه من و ترگل میکرد. همکار فریبرز رفت. یکم باهاش صحبت کردم فریبرز کلی تغییر کرده بود اصلا فریبرز مغرور و خودخواه سابق نبود. یه مدت گذشت زندگیم واقعا رنگ آرامش گرفته بود فریبرز دوباره برگشت سر کارش و حالا یه مرد مهربون و دلسوز شده بود انگار بعد اون بی کسی که توی چهار ماه کشیده بود الان قدر ما رو میدونست.
ترگل عاشق این فریبرز مهربون بود تا این که یک روز فریبرز حافظه اش برگشت.
ترسیدم نکنه مثل قبل... اما نه، حلالیت طلبید!!
واقعا این ماجرا فریبرز رو عوض کرده بود
باهم رفتیم سر زدیم به خانوادمون فریبرز کلی کمک پدر مادرم کرد و کلی هدیه برای برادر خواهرام خرید خانواده خودش هم باور نمیکردند این فریبرزه.
اینها همش نتیجه توکلی بود که به خدا داشتم...
🌱و مـنْ یتوکلْ علی الله فهُو حسبُه🌱
#پایان
❌کپی حرام ❌