نام تو زندگی من
#پارت_41
نگاهم می کرد. اخمی کردم که روزخندی روی لبش ن ش ست. با بودن شهاب
نمی تونسووتم درسووت غذا بخورم. با غذام بازی می کردم که صوودای عزیزرو
شنیدمکه گفت:
- چیزی شده رسرم؟
نگاهموبه شهاب دوختم که با ع بانیت نگاهش به من بود. با تعجب نگاهش
کردم که رو به عزیزکرد و گفت:
- نه خانوم اسفندیاری.
هنوز با تعجب نگاهش می کردم که نگاهشو م*س*تقیم به چشمام دوخت.
- آیه ناهارپ رو خوردی بیا بیرون کارپ دارم!
و از رشت میز بلند شد و بیرون رفت.
- چه کار کردی، این طور رم کرده بود؟
شونه ای باال انداختم.
- وا... منم تو کار این یارو موندم!
- بلند شو دختر برو ببین چی کارپ داره.
با ترس نگاهی به عزیزکردم.
- می گم عزیز نکنه بخواد بالیی سرم بیاره هان؟
عزیز خنده ای کرد.
- برو دختر، بادمجون ...
ا، داشیتم عزیز؟
#ادامه_دارد...