ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_40 یک تای ابروم ناخودآگاه باال رفت. امروز چه مهربون شده بود! اخمی کردم. - ا
نام تو زندگی من نگاهم می کرد. اخمی کردم که روزخندی روی لبش ن ش ست. با بودن شهاب نمی تونسووتم درسووت غذا بخورم. با غذام بازی می کردم که صوودای عزیزرو شنیدمکه گفت: - چیزی شده رسرم؟ نگاهموبه شهاب دوختم که با ع بانیت نگاهش به من بود. با تعجب نگاهش کردم که رو به عزیزکرد و گفت: - نه خانوم اسفندیاری. هنوز با تعجب نگاهش می کردم که نگاهشو م*س*تقیم به چشمام دوخت. - آیه ناهارپ رو خوردی بیا بیرون کارپ دارم! و از رشت میز بلند شد و بیرون رفت. - چه کار کردی، این طور رم کرده بود؟ شونه ای باال انداختم. - وا... منم تو کار این یارو موندم! - بلند شو دختر برو ببین چی کارپ داره. با ترس نگاهی به عزیزکردم. - می گم عزیز نکنه بخواد بالیی سرم بیاره هان؟ عزیز خنده ای کرد. - برو دختر، بادمجون ... ا، داشیتم عزیز؟ ...