نام تو زندگی من عزیز از در فاصله گرفت و با چشمای به اشک نشسته نگاهم کرد. بهش نزدیک تر شدم که دو قدم به عقب رفت. - عزیز جونم چی شده؟! سرشو تکون داد و اشاره ای به اتاق کرد. - اون ... اون اتاق مال توئه! من میرم استراحت کنم. و بدون حرف دیگه ای وارد اتاق ب*غ*لی شد و در رو بست. با تعجب به در بسته اتاق عزیز نگاه کردم. خواستم در رو باز کنم که در قفل بود. با نگرانی به در زدم. - عزیز... عزیز جونم حالت خوبه؟ صدای ضعیف عزیز به گوشم رسید. - آره یکم خستم. تو برو استراحت کن. - عزیز جونم خوبین؟ - آره عزیزم نگران نباش. چیزی نگفتم و وارد اتاقی که عزیز رو به روش ایستاده بود شدم. اتاق به رنگ یاسی رنگ بود و از رنگش می شد فهمید ً که قبال اتاق یک دختر بوده. چمدونم رو گوشه ی اتاق گذاشتم و نگاهی به اطراف اتاق کردم. چشمم به پنجره افتاد. با لبخندی به طرف پنجره نزدیک شدم و بازش کردم. باز هم بوی گل یاس وارد اتاق شود. احساس خوبی داشتم. انگار زندگیم می خواست تغییر کنه. چشمامو بستم و دستامو باز کردم و هوای بهاری و مهمون ریه هام کردم. ...