نام تو زندگی من تو استخدامی. - هان! با تعجب نگاهش کردم این چی گفت؟ استخدام! مگه برای کار اومدم؟! با آوردن اسم کار دستمو توی کیفم فرو بردم و شناسنامه ام رو بیرون آوردم وبه طرفش گرفتم. با تعجب نگاهی به شناسنامه کرد، که گفتم: - این شناسنامه ی منه آقای فرهودی. به خدا من خیلی به کمک شما ... شناسنامه رو از دستم گرفت و لبخندی زد. - شناسنامه که نمی خواد! من الان فرم استخدام رو براتون میارم. و وارد همون اتاق شد. اخمی کردم. آخه اجازه بده حرفم رو کامل کنم! به طرف اتاق رفتم که بیرون اومد و ورقه ای رو به طرفم گرفت. - خب تا شما این فرم رو پر کنید من به شما توضیح میدم کار شما این جا چی هست. کار شما فقط جواب دادن به تلفن هاست و تاریخ قرار دادها رو به من گوش زد کنید. دستمو بالا آوردم و وسط حرفش پریدم. - آقا، شما آراسب فرهودی هستید؟ باز هم همون لبخند پهنش رو زد. - بله خودم هستم! باورم نمی شد پیداش کرده بودم! حالا رو به روم بود. لبخندی زدم و اشاره ای به شناسنامه کردم. - خدا رو شک ...