به بهانۀ زادروز پروین اعتصامی غنچه ای گفت به پژمرده گلی که ز ایّام دلت زود آزرد آب افزون و بزرگست فضا ز چه رو کاستی و گشتی خرد؟ زینهمه سبزه و گل جز تو کسی نه فتاد و نه شکست و نه فسرد گفت: زنگی که در آیینۀ ماست نه چنانست که دانند سترد دی، میِ هستیِ ما صافی بود صاف خوردیم و رسیدیم به دُرد خیره نگرفت جهان رونق من بگرفتش ز من و بر تو سپرد تا کند جای برای تو فراخ باغبان فلکم سخت فشرد چه توان گفت به یغماگر دهر چه توان کرد، چو می باید مرد تو به باغ آمدی و ما رفتیم آنکه آورد ترا، ما را برد اندرین دفتر پیروزه، سپهر آنچه را ما نشمردیم شمرد غنچه تا آب و هوا دید شکفت چه خبر داشت که خواهد پژمرد ساقی میکدۀ دهر، قضاست همه کس، باده ازین ساغر خورد 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi