روزی خواهم آمد و پيامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم در داد:
ای سبدهاتان پر خواب!
سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد.
خواهم آمد، گل ياسی به گدا خواهم داد.
زن زيبای جذامی را
گوشواری ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد
كوچهها را خواهم گشت
جار خواهم زد:
آی شبنم، شبنم،شبنم!
رهگذاری خواهد گفت:
راستی را، شب تاريكی است،
كهكشانی خواهم دادش.
روی پل دختركی بی پاست،
دب اكبر را بر گردن او
خواهم آويخت.
هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.
هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت:
كاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد،
چشمان را با خورشيد،
دلها را با عشق،
سايهها را با آب،
شاخهها را با باد.
و بهم خواهم پيوست،
خواب كودک را با زمزمهی زنجرهها
بادبادکها، به هوا خواهم برد.
گلدانها، آب خواهم داد.
خواهم آمد، پيش اسبان، گاوان،
علف سبز نوازش
خواهم ريخت.
ماديانی تشنه،
سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی در راه،
من مگسهايش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر ديواری،
ميخكی خواهم كاشت.
پای هر پنجرهای،
شعری خواهم خواند.
هر كلاغی را، كاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت...
#سهراب سپهری
@TAMASHAGAH