eitaa logo
تماشاگه راز
278 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
صدا کن مرا ، صدای تو خوب است ... صدای تو سبزینهٔ آن گیاه عجیبی است ... که در انتهای صمیمیت حُزن می‌روید سپهری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دیدار دوست ما را "پرواز" میدهد ان فروغی که ما را در پی خویش می کشاند درسیمای سنگ هست در ابرِ اسمان هست شاید از اغاز خدا را و حقیقت را در دشت های آفرینش درو کرده اند اما هر سو "خوشه ها" بجاست من از همه صخره ها بالا نخواهم رفت تا بلندی را در یابم از "دوباره" دیدن هیچ رنگی خسته نخواهم شد "نگاه را تازه" کرده ام. سپهرى هنوز در سفرم https://eitaa.com/TAMASHAGAH
و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ ،در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ ،در ذات خوش دهکده از صبح سخن می‌گوید مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان مرگ در حنجره سرخ-گلو می‌خواند مرگ ،مسئول قشنگی پرِ شاپرک است مرگ گاهی ریحان می‌چیند و همه می‌دانیم ریه‌های لذت پر اکسیژن مرگ است...! https://eitaa.com/TAMASHAGAH
Shab ghorbani(1).mp3
2.89M
اندکی صبر ، سحر نزدیک است ! قربانی سپهری شب سردی است ، و من افسرده راه دوری است ، و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می‌کنم ، تنها ، از جاده عبور دور ماندند ز من آدم‌ها سایه‌ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم‌ها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه‌ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است هردم این بانگ برآرم از دل وای ، این شب چقدر تاریک است اندکی صبر ، سحرنزدیک است❤️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به تماشا سوگند! و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است. حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود. من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد. و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست هم‌چنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ. در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از تابش آن خیره شدند. پی گوهر باشید. لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید. و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ. به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن‌های درشت. و به آنان گفتم: هر که در حافظه چوب ببیند باغی صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند. هرکه با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود. آن که نور از سر انگشت زمان برچیند می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه. زیر بیدی بودیم. برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را باز کنید، آیتی بهترازاین می خواهید؟ سپهری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اهل هیچستانم ! دینم عشق و مذهبم حقیقت ، معبدم درونم و مقصدم خداست . نمازم سکوت است و نیازم همه دوست ، آرامگاهم دلِ کوه است و کوله بارم همه رقص ، همه شعر ، همه شور ... شیوه ام پروانگی ست ، مسلکم دلدادگی ست ... نور خواهم خورد ، عشق خواهم داد ، دوست خواهم داشت اهل هیچستانم . سپهری
‍ ‌ وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت من از مصاحبت آفتاب می آیم کجاست سایه ؟ ولی هنوز قدم ‚ گیج انشعاب بهار است و بوی چیدن از دست باد می آید چون به درخت رسیدی به تماشا بمان تماشا تو را به آسمان خواهد برد... و او به شیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود! و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر میشد... سپهری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه  من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم ... سپهری سلام یاران جان _همدلان مهربانِ تماشاگه راز آغازین روز هفته تون سرشار عشق و آگاهی💐✋ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
“دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است. و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش، نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند. و فکر می‌کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد.” سپهرى _ مسافر كتاب
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد چه سیب های قشنگی ! حیات نشئه ی تنهایی است. و میزبان پرسید: قشنگ یعنی چه؟ - قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال و عشق ، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس. و عشق ، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ، مرا رساند به امکان یک پرنده شدن. - و نوشداری اندوه؟ - صدای خالص اکسیر می دهد این نوش. و حال ، شب شده بود. چراغ روشن بود. و چای می خوردند. - چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی. - چقدر هم تنها! - خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی. - دچار یعنی - عاشق. - و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد. - چه فکر نازک غمناکی ! - و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است. و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست. - خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست. - نه ، وصل ممکن نیست ، همیشه فاصله ای هست . اگر چه منحنی آب بالش خوبی است. برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر، همیشه فاصله ای هست. دچار باید بود و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرام خواهد شد. و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست. و عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصله هایی که - غرق ابهامند - نه ، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر. همیشه عاشق تنهاست. و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست. سپهری مسافر https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تاریکی محراب آکنده‌ی ماست سقف از ما لبریز دیوار از ما ایوان از ما سپهری از ارتعاش های بلند پرهیز کن. با صدای بلند حرف نزن. در موارد غیر ضروری تند و سریع حرکت نکن. تا میتوانی چند کار را با هم انجام مده و همزمان به چند چیز فکر نکن. تو اینگونه با جریان هستی هماهنگ می شوی و بهترین هماهنگی خاموشی است. مسعود ریاعی
ازمن تا من ... تو گسترده ای ! سپهری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
مرا سفر به کجا می برد؟ کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند! و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟ کجاست هستهٔ پنهانِ این ترنم مرموز؟ چه چیز پلک تو را می فشرد؟! چه وزن گرم دل انگیزی ...؟ سپهری سلاااام یاران جان درسایه نگاه مهربان حضرت حق ،روز و روزگارتان بهترین🙏💐✋ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هوا امروز بوی چیزهای تازه می دهد بوی یک اتفاق خوش امروز باید یا باران بیاید یا کسی ... دست های من بوی ریحان گرفته و بوی نعنا ... سپهری https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دور شدم... در اشاره های خوشایند. رفتم تا وعده‌گاهِ کودکی و شن! تا وسط اشتباه های مفرح، تا همه‌ی چیزهای محض. رفتم نزدیک آب های مصور! سپهری
و عشق‌ ؛ تنها عشق تورا به گرمی یک سیب می‌کند مانوس و عشق ؛ تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن سپهری
خوب بود این مردم دانه های دلشان‌پیدا بود! سپهری
زندگی فهم نفهمیدن‌هاست. آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،با ماست. در نبندیم به نور در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من وزن رضایتمندیست سپهری @TAMASHAGAH
دچار باید بود و گرنه ، زمزمه‌یِ حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد . و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست . و عشق صدای فاصله‌هاست صدای فاصله‌هایی که غرق ابهامند. سپهری @TAMASHAGAH
جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار.. سپهری _پرده_ اسرار _شو ما _همه _خفتیم _تو _بیدار _شو گنجوی @TAMASHAGAH
روزی خواهم آمد و پيامی خواهم آورد. در رگ‌ها، نور خواهم ريخت. و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد. خواهم آمد، گل ياسی به گدا خواهم داد. زن زيبای جذامی را گوشواری ديگر خواهم بخشيد. كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد كوچه‌ها را خواهم گشت جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم،‌شبنم! رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاريكی است، كهكشانی خواهم دادش. روی پل دختركی بی پاست، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت.  هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد. هر چه ديوار، از جا خواهم بركند. رهزنان را خواهم گفت: كاروانی آمد بارش لبخند! ابر را، پاره خواهم كرد. من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل‌ها را با عشق، سايه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد. و بهم خواهم پيوست، خواب كودک را با زمزمه‌ی زنجره‌ها بادبادک‌ها، به هوا خواهم برد. گلدان‌ها، آب خواهم داد. خواهم آمد، پيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ريخت. ماديانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد. خر فرتوتی در راه، من مگس‌هايش را خواهم زد.  خواهم آمد سر هر ديواری، ميخكی خواهم كاشت. پای هر پنجره‌ای، شعری خواهم خواند. هر كلاغی را، كاجی خواهم داد. مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک! آشتی خواهم داد. آشنا خواهم كرد. راه خواهم رفت. نور خواهم خورد. دوست خواهم داشت... سپهری @TAMASHAGAH
‌ ‌زندگی ، راز بزرگیست که در ما جاریست... سپهری @TAMASHAGAH
من در این خانه به گُم نامیِ نمناکِ علفْ نزدیکم من صدایِ نفسِ باغچه را می شنوم و صدایِ ظلمت را، وقتی از برگی می ریزد و صدایِ سرفۀ روشنی از پشتِ درخت، عطسۀ آب از هر رِخْنۀ سنگ، چِکْچِکِ چِلْچِلِه از سقفِ بهار. و صدایِ صافِ باز و بسته شدنِ پنجرۀ تنهایی و صدایِ پاکِ پوست انداختنِ مبهمِ عشق، متراکم شدنِ ذوقِ پریدن در بال و تَرَک خوردنِ خودداریِ روح. من صدایِ قدمِ خواهش را می شنوم و صدایِ پایِ قانونیِ خون را در رگ، ضربانِ سَحَرِ چاهِ کبوترها، تپشِ قلبِ شبِ آدینه، جریانِ گلِ میخک در فکر، شِیْهِۀ پاکِ حقیقت از دور من صدایِ وزشِ مادِّه را می شنوم و صدایِ کفشِ ایمان را در کوچۀ شوق و صدایِ باران را، رویِ پلکِ تَرِ عشق، رویِ موسیقیِ غمناکِ بلوغ، رویِ آوازِ انارستان ها. و صدایِ متلاشی شدنِ شیشۀ شادی در شب، پاره پاره شدنِ کاغذِ زیبایی، پُر و خالی شدنِ کاسۀ غربت از باد... سپهری @TAMASHAGAH
مرا سفر به کجا می برد؟ کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند  و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن  و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟ و در کدام بهار درنگ خواهی کرد  و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟! سپهری @TAMASHAGAH