وقتی در سنگر خود بود، داشت در کمپوت را باز می کرد که به یکی از خود، شهید حمزه ای، گفت: " را بردار و اسلحه خود را خشابش را عوض کن. من می خواهم کاری کنم که دشمنان به یاران خود شلیک کند! " شهید مرحمت با شهید حمزه ای رفتند پشت یک سنگر و در آنجا مخفی شدند. شهید مرحمت از سنگر، کوله پشتی خود را آورده بود. بعد به شهید حمزه ای گفت: " من می خواهم یک کار انجام بدهم."  کوله پشتی خود را برداشت و بعد به سنگر عراقی ها چسبید. بعد رفت به یک پل رسید و آنجا را نگاه کرد. بعد از کوله پشتی خود چند برداشت و به کمر خود بست. سپس آنها را پرتاب کرد به یکی از سنگرهای عراقی ها و عراقی ها از خواب بیدار شدند. عراقی ها اسلحه های خود را برداشتند و نمی دانستند ایرانی ها کجا هستند. شهید مرحمت بالازاده چند نارنجک انداخت و عراقی ها را، کاری کرد که به شلیک کنند." 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398