مرز چهل سالگی و غار حراء او سه ماه رجب، شعبان و رمضان در غار حراء عبادت می کرد. یک روز صدایی شنید که به او می گوید بخوان!! محمد تا چهل سالگی هیجانات بزرگی تجربه کرده است. چهره ی پدر را یاد ندارد و مادر را تا ۶ سالگی.. بیابان و رازهای صحرا و دایه اش حلیمه! غم فراق پدر و مادر و پدربزرگ و یتیمی! چوپانی در آفتاب سوزان و خار مغیلان! فراز و فرود کوههای حجاز، رنج سفر و امانتداری در تجارت و ازدواج با بهترین دختر قریش و حرف و حدیث حسودان..همه و همه را تجربه کرده بود.. اینک باید بخواند!! خدایش می گوید بخوان ولی او می گوید: بلد نیستم و امّی هستم..بخوان "اقراباسم ربک الذی خلق_ خلق الانسان من علق.." خدا با کلمات وحی، کتاب وحی را با قلم انگاشته و بر قلب رسول خاتم جاری می کند. محمد صلی الله علیه و آله کمر خم می کند زیر بار نبوت و خود را به خدیجه سلام الله علیها می رساند. می گوید مرا گرم کن! بدنش می لرزد و تحت فشار قرار گرفته است. او که اینهمه مشقّت را قبل از این تجربه کرده است ولی این یکی را به زحمت بیشتر است. ام المومنین خدیجه سلام الله او را با چادر پشمی می پوشاند و منتظر چنین اخباری بوده است. خودش اول زن مسلمانیست که به آیین اسلام گرویده و ندایِ خدایِ محمد امین را لبیک گفته است. مولا علی و پدرش ابوطالب علیه السلام نیز ایمان آورده و اسلام رسمیت پیدا می کند. شاخ جاهلیت می شکند و نور نبوت از قلب پیغمبر خاتم ساطع می شود. از این پس شانه های رسول خاتم بار سنگینی بر دوش می کشد و با همه ی مصائب و تهمت ها و سخره ها و...دست و پنجه نرم می کند. عجیب است!! هر چه رسالت سنگین تر، عسر و زحمت بیشتر!! رسالتت مبارک!!! بعثت و برانگیختگی عقل و وجدانها شروع می شود و هنوز ادامه دارد تا ظهور حضرت حجت عج الله ✍ وجگانی @talabemoshaver99 @AFKAREHOWZAVI