۳۵-از شیر سگ تا شیر گوسفند
🔹با عرفان و عرفا میانه خوبی نداشتم . شنیده بودم که آقای قاضی در نجف جلسات عرفانی دارد به ذهنم رسید بروم گوشه ای از جلسه اش بنشینم و وقتی مطالب عرفانی مطرح می کند بلند شوم و اعتراض کنم .
روزی که به مسجد آقای قاضی رفتم پشت ستونی نشستم تا مرا نبیند .
آقای قاضی آمد و درس را شروع کرد:«بسم الله الرحمن الرحیم».
قدری سکوت کرد...دوباره گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم».
دوباره سکوت...دفعه سوم گفت:بسم الله الرحمن الرحیم.تعجب می کنم شخصی تشنه است در بیابان هراسان می چرخد به او ظرفی می دهند تا برود از شیر گوسفندان گله استفاده کند اما به سوی سگ گله می رود و می خواهد از شیر آن سگ بنوشد!»
🌴این جملات را که شنیدم ناگهان به خودم لرزیدم فهمیدم ماجرا از چه قرار است با خودم گفتم :«چرا آمده ای برای انتقاد؟خب بنشین حرفها را گوش بده شاید راست باشد!»
یک دفعه تصمیمی که گرفته بودم عوض شد . نرم شده بودم.آقای قاضی گفت:«خب حالا درست شد»
درس که تمام شد رفتم جلو دستش را بوسیدم و معذرت خواهی کردم.
او هم به گرمی مرا پذیرفت و باب ارتباط من با او باز شد.🎍
📚صد روایت کوتاه و خواندنی از
#زندگی_آیتالله_سید_علی_قاضی (ره)
#آقای_طلبه
᯽ آقاےطلبه ᯽
᯽
@aghaye_talabeh ᯽