🍀 💜 🌺 نیمه های شب با صدای ناله های ضعیف لیلا با ترس از خواب پریدم،نگاهی به ملک که اونم هول زده از خواب پریده بود انداختم:-چی شده ملک؟ -انگار داره کابوس میبینه نباید یکدفعه ای بیدار کنیم ممکن وحشت کنه پاشو نور چراغ رو زیاد کن یه لیوانم آب بیار! سری تکون دادمو کاری که ازم خواسته بود رو انجام دادمو با فاصله از لیلا روی تشکم نشستم،ملک آروم بهش نزدیک شد،لیوان آب رو کناری گذاشت و دستش رو روی دست لیلا گذاشت و همرمان با نوازش کردن شروع کرد به صدا زدن اسمش،ترسیده دست جلوی دهنم گرفته بودمو زل زده بودم به دونه های عرق روی پیشونیش،که یکدفعه ای از خواب پرید دستش رو پس کشید و داد زد:-به من دست نزن! ملک شوک زده از واکنشش ماتش برده بود،لیلا پتو رو تا سینه اش بالا کشید و نشست و تکیه اشو داد به دیوار و نگاهی به منو ملک که مات برده نگاهش میکردیم انداخت و با عصبانیت گفت:-چی شده؟از دست شما حتی توی خوابم نباید آرامش داشته باشم؟دست از سرم بردارین! ملک نفس حبس شدش رو بیرون داد و لیوان آب رو گرفت سمت لیلا:-قصد اذیت نداشتم انگار داشتی خواب بد میدیدی،بیا این لیوان آب رو بخور آروم بشی! لیلا عصبی تر از قبل ضربه ای به دست ملک زد و تموم آب لیوان پاشیده شد توی اتاق و روی صورت من! اصلا متوجه رفتاراش نمیشدم انگار دیوونه شده بود،دهن باز کردم چیزی بگم که ضربه ای به در خورد و بلافاصه صدای نگران آقاجونم بلند شد:-چه خبر شده؟ ملک روسری پوشید و در اتاق رو باز کرد، لیلا بلافاصله با دیدن آقاجون زد زیر گریه! آقاجون نگران تر از قبل نزدیک شد و گفت:-چی شده؟چرا نصف شبی گریه میکنی؟ به جای لیلا ملک جواب داد:-چیز نگران کننده ای نیست خان،داشت کابوس میدید، خواستیم بیدارش کنیم اما انگار بیشتر ترسوندیمش! با این حرف آقام دستش رو روی سینه اش گذاشت و نفس راحتی کشید و کنار لیلا نشست:-به خاطر یه خواب اینجوری بهم ریختی؟امروزم که هیچی نخوردی،نمیخوای بگی چی شده؟نکنه به خاطر اون جریان ناراحتی؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻