فقه خشک در خدمت شعر تر!
یکی از مضامین پرتکرار غزل فارسی این است که «عاشق» خود را «غلام» و بندۀ معشوق میداند. تقریباً در آثار تمامی غزلسرایان بزرگ ما، این مضمون هست و تقریباً همۀ آنها تکراری و دستفرسود است: «عاشق بنده و معشوق پادشاه است»؛ «امید است که معشوق بندهنوازی کند»؛ «اگر معشوق، عاشق (بنده) را بنوازد یا براند یا حتی بکشد، حکم از آن اوست»؛ «بندگی معشوق از پادشاهی همۀ عالم برتر است و چنین بندهای از هر آزادی، آزادتر است» و... .
اما در غزلیات سعدی، یکی دو بیت هست که از وجهی دیگر به این مسئله نگاه کرده و آن «فقه» است.
گویا این نکته که «معشوق حتی اگر قصد کشتن عاشق را بکند، حکم از آن اوست و عاشق مسکین باید بی هیچ شکایتی (و بلکه با کمال رغبت و افتخار) بر این حکم گردن نهد»، سعدی را به این فکر انداخته که «خوب! حالا که معشوق (ارباب) میخواهد عاشق (غلام) را بکشد، حکم فقهی چنین قتلی چیست»؟!
از منظر فقه شافعی _ که سعدیِ تحصیلکرده در نظامیۀ بغداد پیرو آن است _ اگر فردی آزاد، بندهای را بکشد، قصاص نمیشود و تنها باید بهای آن بنده (غلام) را بپردازد (زیرا کنیز و غلام جزء مایملک (ملک یمین) ارباب به حساب میآمدهاند).
توجه سعدی به همین نکتۀ فقهی، باعث شده که این مضمون دستفرسود و تکراری، رنگ و بوی تازهای بگیرد و از حالت ابتذال خارج شود:
مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
(حتی اگر مرا بیهوده بکُشی، کسی تو را بر این قتل، بازخواست نخواهد کرد، چراکه من غلامِ تو بودهام).
بی جرم بکُش که بنده مملوک
بی شرع ببَر که خوان یغماست
(من را بیجرم و بیگناه بکُش، چراکه بنده، مملوک (ملک یمین) اربابش است...).
بهقلم
#سیدوحید_میرمحمدی
#درست_نویسی
@arayehha