#تجربه_من ۴۲۱
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
دختر سومم الان ٢ ساله است و خواهراش حسابی باهاش حال میکنن.
با به دنیا اومدن هر کدوم از بچه ها من یک سال و نیم مرخصی تحصیلی میگرفتم تا بدون دغدغه بتونم کنار بچه ها باشم.
بعد از یک سال و نیم هم، هر روز همسرم لطف میکرد و چند ساعتی بچه ها رو نگه میداشت تا من برم سر کلاس و اگر این امکان برای همسرم فراهم نبود که از بچه ها نگهداری کنه قطعا درسم رو رها میکردم و ادامه نمیدادم، چون به هیچ عنوان حاضر نبودم بچه هام رو به مهد بسپرم و به درسم برسم و عقیده دارم که بچه تا قبل از هفت سالگی به محیط خونه و بودن کنار پدر و مادرش نیاز داره👨👩👧👧
یه مسئله ای که در زمینه درس خوندن برای خودم جالب بود اینه که من وقتی بچه دار شدم طبیعتاً فرصتم برای درس خوندن خیلی کمتر شد اما نمره هام خیلی بهتر شد و پیشرفت کردم🤩
به این نتیجه رسیدم که خدا علاوه بر رزق مادی، روزی های معنوی هم با متولد شدن هر بچه ای میدن😍
مثلاً ترمهای قبل که من دوتا بچه کوچیک داشتم و باردار هم بودم به شکل باور نکردنی همه ی نمره هام خوب شد😍
من با تماااام وجودم رزاقیت خدا رو توی قضیه فرزندآوری حس کردم😍
ما از اول ازدواج چون شهر دیگه ای زندگی میکردیم دااائم توی رفت و آمد بودیم و همه ی تعطیلات و آخر هفته ها رو میومدیم پیش خانواده هامون، منتها چون پراید داشتیم، خانواده همسرم به خاطر عدم ایمنی اش، بهمون اجازه نمیدادن باهاش بریم تو جاده، بنابراین با قطار و اتوبوس میرفتیم و برمیگشتیم.
برامون سخت بود که با بچه ی کوچیک و همزمان بارداری دومم با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد کنیم.
یکی دو سال بود که خیلی جدی تلاش میکردیم ماشین مناسب جاده بخریم ولی واقعا اصلااا پولمون نمیرسید. تا سر دختر دومم که من ۷ ماهه باردار بودم و به طرز باور نکردنی یه مقداری پول از جایی که اصلا حسابش رو نمی کردیم، برامون جور شد و تونستیم ماشین بخریم و از اون شرایط سخت بیرون بیایم😊. من یقین دارم که روزی بچه بود و به خاطر اون خدا به ما این لطف رو کرد و اگه با حساب کتابای خودمون بود، هنووووز هم نمیتونستیم ماشین بخریم.
توی بارداری سومم که درس همسرم تموم شد، تصمیم گرفتیم برگردیم به تهران پیش پدر و مادرهامون😊😍
میخواستیم خونه ی پدر شوهرم که به ما لطف کرده بودن و این چند سال اجازه داده بودن اونجا بشینیم رو، توی شهرستان اجاره بدیم و با پولش تهران اجاره کنیم، اما هرچی قیمت گرفتیم و پرسیدیم، فهمیدیم که با اجاره دادن اون خونه توی شهرستان، یه خونه به اندازه نصف و یا حتی کوچک تر از نصف اون خونه میتونیم اجاره کنیم😔
واقعا فکرش هم برام سخت بود که حالا که داره بچه هام سه تا میشن بخواد خونه مون نصصصف بشه😔 یعنی حتی باید خیلی از وسایلممون رو هم میبردیم میذاشتیم خونه ی فامیلامون چون اصلا جا نمیشد توی اون خونه ها😔
اما واقعااااا یقین داشتم که وعده ی خدا حقه و من که به وظیفه ام عمل کردم خدا هم حتما به وعده اش عمل میکنه و یه جای خوب برامون جور میشه☺️🙏🏻
دو سه ماه مشغول جستجو برای خونه بودیم تا اینکه یکی از آشناهامون بدون اینکه اصلا ما ازشون درخواست کمک کنیم، خودشون اومدن کم و کسری پول ما رو بهمون دادن و گفتن برین یه خونه بزرگتر پیدا کنین😳 و ما تونستیم یه خونه با همون متراژ خونه قبلمون پیدا کنیم. یعنی ما باورمون نمی شد که انقدر عجیب خدا بخواد برامون جور کنه.
با تمام وجودم به این نتیجه رسیدم که این ما نیستیم که خرج و مخارج خودمون و بچه رو میرسونیم بلکه خداست که به همه روزی میده و حتی ما پدر و مادر ها از برکت وجود بچه هاست که روزی میخوریم و از کنار روزی اون ها ما هم استفاده میکنیم😍😍
من از همون بچگی، با این شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" مشکل داشتم.😒😒
وقتی میدیدم روی انواع خوراکی ها این جمله نوشته شده کللللی ناراحت میشدم. 😔
توی دلم میگفتم مگه ما بچه ها چه گناهی کردیم که درباره مون اینطوری حرف میزنن که هرچی کمتر باشیم، بهتره!! 😭😔
مثلا میرفتیم پفک میخریدیم، میدیدم روی بسته اش این جمله نوشته شده، به بزرگتر هام میگفتم آخه چرا دیگه روی پفک این جمله رو نوشتن؟؟!! اگه بچه ها نباشن کی میخواد پفک بخره؟؟ اینجوری که خودشون ضرر میکنن😒😏
خدا رو شکر من دو تا خواهر و دو تا برادر دارم، همسرم هم دو تا برادر دارن.
همیشه کلی خدا رو شکر میکنم که بچه هام خاله و دایی و عمو دارن و این عنوان ها براشون غریبه و ناآشنا نیست😊
حالا که دخترهام کمی بزرگ شدن خودشون همه اش میگن ما چرا عمه نداریم و دلشون عمه هم میخواد😄😊
خدا رو شکر وقتی با برادرها و خواهرهام دور هم جمع میشیم، بچه هام کلی همبازی دارن و دائم سرشون گرمه.😍
البته گاهی با هم دعوا هم میکنن ولی همون دعوا هم باعث رشدشون میشه و یاد میگیرن که وقتی بزرگ شدن چجوری از پس مشکلاتشون بر بیان.😉
🆔
@asanezdevag