عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 نکته دیگری که اونجا شاهد بودم، انبوه کسانی بود که زندگی دنیای
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻خیلی ناراحت بودم بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود. چیز زیادی در کتاب اعمال من نمانده بود، از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نیامده بودند. ⚡️ برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد همسرم که ماه چهارم بارداری را می گذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله علیها قسم می داد که من بمانم. 🌟 نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله خود ما دو کودک یتیم خدا را قسم می‌دادند که من برگردم. آنها به خدا می گفتند: خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم. 💠 این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را میدادم و سعی می‌کردم برای آنها به پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همین طور با گریه از خدا میخواستند که من زنده بمانم. 🔴 به جوانی که پشت میز بود، گفتم: دستم خالی است ، نمی‌شود کاری کنی من برگردم؟ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواهید که مرا شفاعت کند؟ شاید اجازه دهند من برگردم و حق الناس را جبران کنم و کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم. ♨️ جوابش منفی بود، اما باز اصرار کردم. گفتم: از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواه مرا شفاعت کنند. ✴️ لحظاتی بعد ، جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادرت، حضرت زهرا سلام الله علیها شما را شفاعت نمود تا برگردید. 🌱 به محض اینکه به من گفته شد: "برگرد" یکباره دیدم که زیر پای من خالی شد، تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شد، حالت خاصی داشت چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود . 🕊 مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯