فرشته با تعجب به حرفهای مریم خانم (مادر علی) فکر می‌کرد. که فاطمه با لبخند گفت: _آخ جون فدات بشم فرشته. _چرا؟ _اخه من دارم عمه میشم خیلی ذوق کردم. _یعنی چی؟ کی گفته؟ _خانم دکتر مریم ، مامان بنده، تشخیص دادند . _نه خیلی زوده. _اتفاقا خیلی هم به موقع است داشت حوصله‌مون سر می‌رفت . آخ خدا شکرت. مریم خانم با لیوان آبِ قند آمد و آن را به فرشته داد و با لبخند گفت: _دخترم بخور نوشِ جونت از این به بعد باید بیشتر مواظبِ خودت باشی . ما هم ازت مراقبت می‌کنیم. اصلا نگران نباش. فرشته از شرم سرش را پائین انداخت و لیوان را گرفت . واقعا برایش سخت بود باورِ مادر شدن. _خب من میرم پائین برات یه غذای مقوی درست کنم کاری داشتی به فاطمه بگو . _ممنونم. _خب زن داداشِ گلم چی دلت می‌خواد برات بیارم. _اذیت نکن فاطمه ،حالم خوب نیست. _بله دیگه خودت هم نخوای بخوری به خاطرِ برادر زاده‌ام باید بخوری . البته به نفعِ خودت هم هست . وای حالا چطوری به داداشم بگم که خدای نکرده ذوق مرگ نشه. آخه می‌دونی فرشته، علی خیلی بچه دوست داره، خیلی .حالا چقدر ذوق می‌کنه. _اِی بابا هنوز که چیزی معلوم نیست. _بله دیگه به قول معروف رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرِ درون وای خدا چقدر خوشحالم . عصر که همسرِ مهربانش به خانه برگشت فرشته مانده بود که چه بگوید . به استقبالش به جلوی در آمد سلام کرد . علی جوابِ سلامش را داد ولی با دیدنِ صورتِ رنگ پریده فرشته تعجب کرد. گفت: _فرشته جان خوبی؟ چی شده؟ چرا این شکلی شدی؟ فرشته دستی به صورتش کشید و گفت: _چه طوری؟چی شدم مگه؟ _وای تو رو خدا فرشته اتفاقی افتاده؟ حالت بده؟ بریم دکتر؟ _نه چیزی نیست فکر کنم یه کم فشارم پائینه . _آخه چرا؟ مگه چیزی نخوردی ؟ بیا بشین برات شربت درست کنم . _ممنونم همه چی خوردم . مامان و فاطمه از صبح کلی بهم رسیدگی کردند . _وای یعنی از صبح این طوری شدی نرفتی دکتر!بذار مامانو صدا کنم ببینم چی میگه ؟ چرا تو رو دکتر نبرده ؟ و سریع از پله ها پائین رفت . چند دقیقه نگذشته بود که با لبخند برگشت بالا . _فرشته چی میگه مامان؟ درسته که من دارم بابا میشم؟ فرشته ممنونم ازت .وای خدایا شکرت. فرشته به خدا گاهی به این همه خوشبختی شک می‌کنم .تو یه فرشته واقعی هستی که خدا برای خوشبختی من فرستاده .نمی‌دونم چطوری خدارو شکر کنم .دیگه حق نداری توی خونه کاری انجام بدی .همه کارها رو خودم می‌کنم. فقط استراحت کن و مراقبِ خودت باش.دلم نمی‌خواد اصلا توی این مدت اذیت بشی خودم در خدمتم . بعد به آشپزخانه رفت و با یک لیوان شربت برگشت . _خب تا تو این شربت رو بخوری؛ منم برم برات یه خرده خرید کنم . باید تقویت بشی. نبینم از جات تکون بخوریا الان میام. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490