#فرشته_کویر
#قسمت_50
و زهره تعریف کرد:
_آره مثلِ این که مادرش دخترِ یکی از فامیل های عروس بزرگش رو براش نشون کرده؛و خلاصه رفتند و اومدند و حالا هفته دیگه عروسیه .تازه مامانم اینا هم دعوتند.
_اِه چه خوب ان شاءالله خوشبخت بشن
_آره دیگه بالاخره هر کی یه قسمتی داره .این همه توی محله دخترهای خوب داریم .دیگه رفته سراغِ فامیلهای زن داداشش. بعضی ها اصلا لیاقت ندارند.
_ولش کن بابا حرفِ خودمون رو بزنیم.
از خودت چه خبر زهره؟
_ما که هیچی خانم.خبرا پیشِ شماست با اون فینگیلی دلِ همه را آب کردی.
_ای بابا!
_راستی اسمش رو چی می خوای بگذاری؟
_حالا تا اون موقع.....
با این که فرشته دلش را لبریز عشقِ همسر و فرزندِ به دنیا نیامدهاش کرده بود؛ولی از شنیدنِ خبرِ عروسیِ فرهاد کمی در فکر رفت و باز یادِ شبهای بیخوابیاش و سجاده و دعا و خواب و استخارهاش افتاد.
"خدایا! اگه قرار بود من و فرهاد سرنوشت جدا از هم داشته باشیم
پس اون خواب چی بود؛اون عشق؛ اون امید.خدایا! چه حکمتی داشت"
و فرشته نمیدانست که خدای مهربان برایش بهترین تقدیر را رقم زده و همه ی آن مسائل حکمتی داشته که به زودی به آن پِی خواهد برد.
شب که به خانه رفته بود هنوز در فکر بود.صدای علی را شنید:
_فرشته کجایی؟ حالت خوب نیست؟
_نه خوبم.
_آخه امشب از وقتی از خونه مامانت اومدیم همش تو فکری .چیزی شده؟
_نه چیزی نیست.
_مطمئن!؟
_اره بابا مطمئن باش .
_خدارو شکر. خودت میدونی که اصلا تحمل دیدن ناراحتیات رو ندارم .
بهم قول بده .
_قول چی؟
_قول بده هر چیزی ناراحتت میکنه بهم بگی باشه.؟
_باشه حتما مگه غیر از اینه؟
_آره من مطمئنم تو حتی با این وضعیتت؛باز هم روت نمیشه از من چیزی تقاضا کنی .ببین فرشته سلامتی تو و بچهمون برای من از همه چیز مهمتره .تو رو خدا مواظب خودت باش.
_چشم حتما اینقدر نگران نباش
_می شه فرشته؟ میشه نگران نباشم؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490