در آن هوای خنکِ پاییزی و در آن دل ِشب، کنار درختانِ عریانِ باغچه و در این پریشان حالی ِ فرشته... این چه قولی بود که علی اصرار بر پذیرشش را داشت؟ که حالِ پریشانِ فرشته را آشفته‌تر کرد. _بگو علی جان، بگو. امشب می‌خوام تا صبح بشینم نگات کنم و برام صحبت کنی. توی این سال‌های با هم بودن، من معنایِ عشق واقعی رو فهمیدم. چون با تمامِ وجودم درکش کردم. با نگاهت، با کلامت، با رفتارت، با همه وجودت عشقِ واقعی رو به من هدیه کردی. چقدر شیرین گذشت این سال‌ها. چقدر خوشبختم که تو رو دارم. همیشه به فکر خواسته‌های من بودی و بعد بچه‌ها. برای اولین بار ازم خواهش می‌کنی. من جونم رو هم فدات می‌کنم. علی جان تو عزیزتر از جونمی. خیلی وقتا خودم رو لایقِ این همه خوشبختی نمی‌بینم. چه شبایی که با خدای خودم خلوت کردم فقط برای شکر ِ داشتنت. علی جان باور کن من ناشکری نکردم. ولی چرا خوشبختیم... _فرشته جان تورو خدا قرار شد امشب اشکات رو نبینم. با این وضعیت چطوری بگم اون چیزی رو که می‌خوام بگم؟ اگه اشک بریزی که نمی‌شه... _باشه چشم. هر چند سخته... _ببین عزیزِ دلم می‌خوام بگم این سال‌های با هم بودنمون، من هم خوشبخت‌ترین مردِ دنیا بودم و هستم. تو با ایمانت، با حیات، با همه خوبیات، خوشبختی رو آوردی به خونه‌ی من. فرشته من خیلی خوشبختم. من ازت خیلی راضی‌ام. نمی‌خوام دوباره گریه کنیا... ولی شاید این آخرین باری باشه که باهات صحبت می‌کنم. همه‌ی پزشک ها معتقدن یا بعد از عمل به هوش نمیام، یا اگر هم به هوش بیام ممکنه بخشِ زیادی از بدنم فلج بشه. حتی زبانم. _وای خدا نکنه. _دیگه راضی ام به رضای خدا. یه روزی ازش خواستم تو رو بهم داد. خوشبختی رو بهم داد. الان هم راضی ام به هر چی که خودش می‌خواد. _یعنی خدا راضی می‌شه تنها بمونم؟ _فرشته جان مواظب باش کفر نگی. آرام باش عزیزم. راضی باش به رضای خدا. وصیت‌نامه‌ام رو نوشتم دادم به فرزاد. سفارشِ شما رو هم بهش کردم. حق و حقوقت رو هم مشخص کردم. حلالم کن. فقط یه مساله‌ای هست که ناراحتم می‌کنه. _چی علی جان؟ بگو... _بستگی به تو داره... اگه قول بدی قبول می‌کنی، خیالم راحت می‌شه. دلم نمی‌خواد یه آدم از کار افتاده بشم گوشه‌ی خونه. باعثِ عذاب تو و بچه‌ها. اگه خیالم از تو راحت بشه، راضیم به رفتن... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490