میشود رقص کنان، باز هم از نام نگار
قاب عکسی که ز من نقش بوَد بر دیوار
در هراسم من از آن کس که زند نیش مدام
غیر از این نیست دگر شیوهی هر عقرب و مار
تا تواند که بماند سرِ پا تازه نهال
جنگل از پای درآمد و درختان بسیار
برندارم سر از این بستر و این بیماری
تا مگر لمس کند دست تو را این بیمار
از هزاران صفتت، مدح یکی نتوان گفت
گر مرکب بشود بحر و قلمها اشجار
رشتهی عشق تو با تار دلم میبافم
ای کلاف دل من، مشتریات، در بازار!
جای خالی تو هرگز نشود پر، هرگز
قاصدک را تو به طوفان حوادث مسپار
آرزویم همه این است که بینم رویت
کاش! میشد به وصالت برسم، ای دلدار!
✍
#محمد_رضا_قاسمیان
📚
#بداهه_سرایی_شعر_سه_نقطه
🎙
#آوا_النا_حیدری
۱۴۰۲/۰۵/۱۵