در سینه‌ام نهان شد، داغی که برملا بود بهتر، کسی نفهمد، این قلب مبتلا بود همچون صبا که مستش، دل، داده‌ام به دستش می‌رفت از پی او، آواره هر کجا بود غیر از هوای کویش، کو شوق پر کشیدن؟ گیرم که مرغ قلبم از دام او رها بود از آتش فراقش، هر لحظه سوخت قلبم یارب! خودت گواهی، ما را چه سوزها بود! با مرگ مو نمی‌زد، عمری که زنده بودم عیشی که بی‌حضورش، پیوسته چون عزا بود ماندم غریب و تنها، غرقم، میان غم‌ها تنها امیدم ای جان! دیدار آشنا بود ۱۴۰۳/۰۴/۰۲