بیا که با تو بگویم غم نهانم را غمی که سوخته تا مغز استخوانم را غمی که یاس مرا کرده همچو نیلوفر خزان نموده بهاران بوستانم را غم جدایی یارم، غمی که دست اجل ربوده از کف من، گوهر گرانم را چگونه باور کس می‌شود، غریبانه به روی شانه برم، یار مهربانم را!؟ شبانه، دور از اغیار، می‌کنم پنهان به زیر خاک، گلم، دلبر جوانم را منی که صاحب آن ذوالفقار بی‌باکم برای مصلحتی بسته‌ام دهانم را خدا کند برساند دگر به فریادم بلند اختر من، ماه آسمانم را بیا عزیز دلم! مهدیم! خدا یارت! ربوده است دگر دوریت، عنانم را ۱۴۰۳/۰۹/۱۷