#داستان_زندگی 🌸🍃
ساغر
ولی با علاقه ای که بهم پیدا کرده بود و تلاشی که میکرد که زندگی خوبی داشته باشیم ( جفتمون میرفتیم روانشناس مرتب.یکی از شروط ازدواجمون بود) حالا سر اینم داستان داشتیم چون نمیدونست واسه چی باید بریم و چون میدونستم میدونه از شرایط خانوادگیش که بوده توش میترسم میخواستم طوری باشه که بهش برنخوره که با پروسه هایی تونستم موفق بشم.. شوهرم ماهی یکبار شرکت میکرد ولی من مرتببب در ارتباط بودم ( چون با کسی ترجیح میدادم حرف نزنم)
دیگه چون تجربه خوبی از خرید بهش داده بودم و بهونه گیری و استرسش رو دامن نزدم بهش چون میتونست یه دعوای بزرگ بشه🤦🏻♀️ به جاش ارومش کردم و محبت و بعدشم حسابی تشویقش کردم و ذوق ( میدونستم این رعایت کردنا سخته واسه من هم ولی برای اینکه از هزار تا جنگ بعدی جلوگیری بشه و زندگیمو بسازم با سیاستو صبوری رفتار میکردم )مثلا اومدیم خونه گفت خسته شدیم و اینا گفتم نه همه کارارو تو کردی واسه این خسته شدی عزیزم و دوش گرفتم یه لباس نااز پوشیدم و شب نشینی کردیم و خوراکی خوردیم صحبت کردیم🤭 کل ذوق زده بود (چون بهش به درستی اهمیت میدادم به مرور بیشتر جذبم میشد مثلا اون روز من روزش رفتم سراغش که ارومش کنم اونم شبش باز اومد سمتم)
اینطور کمکم تونستم مسئولیت بهش بدم و خب واقعا یکم سخت بود و باهاش راه میومدم چون نخواستم یهو یه ادم دیگه ازش بسازم با صبوری و محبت و البته چون عاشقش بودم…البته خودش هم همراهی میکرد
چون میدونستم مردیه که هیچ کاری نکرده و فقط نشسته بالا سر
مثلا میرفت نون میگرفت مادرشوهرم تعجب میکرد /: 😐 مرد کاری ای بود ولی هیییچ کاری شریکی نمیکرد و مرداشون کلا اینطور بودن
ولی از همون اول توی رابطه اصلا اینطوری نبود و خیلی اهمیت میداد ( یکی از دلایلی که پای خودش و سختیای زندگیمون موندم اینم بود که اونم خیلی جاها به من اهمیت میداد) یادمه نامزدیمون فقط به من میرسید( البته رابطمون نصف و نیمه بود،
توی عقد هم همینطور بود
و این زورگوییش توی همه چیز هست که حس میکنم حالم خوب نیست…🙂
و خب من همراهیش میکنم که اذیت نباشه…
البته توی زندگی خیلی هوامو داره بهم احترام میذاره و با محبته… و اینا توی اخلاقش تاثیر نداره… ولی وقتایی که زور میگه و مطابق میلش نیستی ….
نمیدونم چطور توضیح بدم
حس میکنه زن احتیاج به سایه داره و یا یه نفر باید باشه کنارش همیشه و خودش از پس خودش بر نمیاد و هرجایی بدون مرد نباید بره وجامعه خرابه و
درست ترش اینه فکر میکنه همیشه باید ازت محافظت کنه و تو نمیتونی تصمیم بگیری
مثلا
دربند محیطش بده نباید بری
طبیعت گردی خطرناکه
تور که خیلی محیطش بده
مثلا میخواستم برم کویر با دوستام ( خودش سفر باید میرفت)
خودشو پاره کرد…
گفت برید شیراز 😂🤦🏻♀️🙄
تور رو هم که کلا قبول نداشت
من مربی بدنسازیم
شعبه مردانه و زنانه باشگاه ما، یک پیج داره
شوهرمم داره پیجش رو
ویدیو ازم هست که توضیحات دادم و …
(از همه مربیا هست) لباس همه مربیا هم مناسب بود
شوهرم بعد اون ویدیو هیچی نگفت مثلا خیلی اوپن باشه
مثلا میگفت از همه بهتر توضیح میدی و فلان که تشویقم کرده باشه
بعد گیییییییر که نرو سرکار بشین تو خونه استراحت کن زبان بخون برو باشگاه برای ورزش فقط😐 گفتم من خدمتکارتم مگه؟ گفت برات شبانه روزی خدمتکار میگیرم که فکر نکنی واسه خونه میگم واسه خودت میگم 😅
منم قبول به هیچ عنوان نکردم
باشگاه که فقط باید محله ی خودمون میرفتم و یا حتی محله های سطح متوسط رو به بالا نمیذاشت من کار کنم
فقط محله های خیلی خوب
در صورتی که اون باشگاه متوسط درامدم بیشتر بود و بزرگ تر شلوغ تر بود
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽