سی و دوم ادامه ی ۱۷شهریور 🌺 👇👇👇 💢ابراهيم خيلی سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبی از خودش نشان داد. 💢بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. 💢در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه. 💢عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبری از او نداشت. خيلی ناراحت بوديم. 💢آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلی خوشحال شدم. با آن بدن قوی توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. 💢روز بعد رفتيم بهشت زهرا (س) در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. 💢بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکی از بچه ها جلسه داشتيم. 💢برای هماهنگی در برنامه ها مدتی محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتی منزل مهدی و.. 💢در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادی و مسائل سياسی روز بحث می شد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز می گردند. بعد،فردا ساعت ۲۰ الشهدا @mahmoodreza_beizayi