هدایت شده از راویا
بسم‌الله مرتب‌تر از همیشه مامان پشت خط بود و آمدنش تا یک‌ربع دیگر را خبر می‌داد. خانه را یک نگاه سرتاسری انداختم. فاطمه را صدا کردم: "بدو متکا و پتوت رو از جلو تلویزیون بردار. مامان جون داره میاد" موتور امیرحسین جلوی در آشپزخانه چپه شده و توپ‌های بازی‌ پذیرایی را پر کرده بود. صاف کردن موتور را به پسرک‌ سپردم و توپ‌ها را چندتایی با دو دست برداشتم و توی اتاق بچه‌ها بردم. دم‌کردن چای را به دختر بزرگترم‌ سفارش دادم:"مامان جان، چند تا گل محمدی هم بنداز توش" فاطمه گوشه‌ی رو‌متکایی را توی دستش گرفته بود و‌ پتو را روی زمین آرام آرام می‌کشاند: "مامان، مادرت داره میادا چقدر رودربایستی داری ازش." باقی توپها را انداختم‌ توی اتاق و در را بستم:"باشه مادرم باشه. آدم‌ باید جلوی مادرش مرتبتر از بقیه باشه که مامانش کیف کنه بگه چه دختری دارم" جمله‌هایم را با خنده و‌ به شوخی گفتم. شاید می‌خواستم‌ بعدتر که به خانه‌شان رفتم صحنه‌های شورانگیز و بهم ریخته نبینم. فاطمه پتو را سرجایش گذاشت و برگشت:"مگه فردا روضه‌ی فاطمیه نداریم. خب همون موقع تمیز می‌کردیم دیگه." چند ساعت بعد، تا سر توی کابینت فرو‌ رفته بودم و انتهایش را دستمال می‌کشیدم. صدای خنده‌دار فاطمه را از نزدیک‌ شنیدم و سرم‌ را بیرون آوردم. _مامان آخه کی ته کابینتو می‌بینه. خانما میان روضه و میرن دیگه. به خدا هیچکس نمیاد تو کابینتا رو ببینه جمله‌هایی که ظهر گفته بودم، دوباره توی ذهنم‌ آمد و چشم‌هایم گرم اشک شد: آدم‌ باید برای روضه‌ی مادرش مرتب‌تر از همیشه باشه. ✍مهدیه مقدم *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran