🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_571
_ 1000 تومن؟!!.... فرشته حقوق من با ماموریت و اضافه کاری تازه می شه 400 تومن.... من از کجا 1000 تومن بیارم؟
چند لحظه ای سکوت کردم اما یوسف عصبانی تر با پوزخند گفت :
_ 1000 تومن؟!..... آخه چی فکر کردی؟.... اصلا فرض کنیم من دو ماه و نیم حقوقم رو بدم به عکس برداری... اونوقت چی بخوریم خب؟
احساس کردم آنقدر عصبی شده که اگر حرف بزنم عصبانی تر می شود.
باز هم سکوت کردم اما او آرام نشد.
_هی من کوتاه میام... اون مادرم ساکت شده و دیگه کاری به کارمون نداره، باز تو ول نمی کنی؟
اینجا دیگر نشد سکوت کنم.
_تو فکر می کنی همه ساکت شدن و من بی خودی دارم به در و دیوار می زنم؟!..... نخیر.... همه ی حرف و حدیثا سر جاشه فقط به گوش تو نمی رسه..... باشه اگه تو مخالفی و هزینه اش زیاده، خودم یه جور هزینه اش رو جور می کنم.
یوسف اما باز آرام نشد. عصبی رادیو را زمین گذاشت و از جا برخاست.
طبق معمول می خواست از خانه بیرون برود تا کمی آرام شود. من هم ممانعتی نکردم و او رفت و بعد از رفتنش، باز بغض گلویم شکست.
کمی گریستم تا آرام شوم و شدم. سفره ی شام را حاضر کردم و منتظرش شدم و بالاخره آمد.
قهر کرده بود انگار.... آنقدر که ابروانش را سخت در هم گره زده بود و قصد حرف زدن نداشت.
من هم حرفی نزدم تا لااقل شاممان در آرامش خورده شود.
اما فردای آن روز، به طلا فروشی رفتم و با فروش یک پلاک طلا، تمام پول را جور کردم و کمی هم اضافه برایم ماند.
دیگر عهد کردم با یوسف در مورد درمانم صحبت نکنم اما نمی دانم چرا از شدت عذاب وجدان بابت نگفتن فروش پلاک به یوسف، مدام دنبال راهی بودم تا حرفم را بزنم و زدم.
یوسف آن روز زودتر به خانه آمد و وقتی بلند سلام کرد و آهسته جواب شنید وارد آشپزخانه شد.
عادتش بود. معمولا بعد از هر دعوایی او بود که پیش قدم می شد.
_ناهار چی داریم.
_سیب زمینی آب پز.....
_به به.... دست و پنجه ی خانومم درد نکنه.... چه هنری داره ماشاالله.
چرخیدم سمتش و جدی نگاهش کردم.
_داری مسخره ام می کنی؟!
لبخند روی لبانش پر کشید.
_نه.... جدی گفتم.
_آخه سیب زمینی آب پز کردن هم هنر می خواد.... سیب زمینی رو می ندازی تو قابلمه تا بپزه دیگه.
لبخندش باز روی لبانش نشست.
_وای راست می گی.... اشکال نداره عزیزم... امروز ناهارت سیب زمینی آب پزه.... روزایی که دمپختک درست می کنی چی؟.... روزایی که مرغ درست می کنی چی؟
🥀
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀
@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀