🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت427
💫کنار تو بودن زیباست💫
گریه و بغضم برای رفتار جاوید فقط بهانهست. من مرتضی رو میخوام. مقایسهدارایی سپهر با مغازهی اجارهای شریکی مرتضی و فکر رضایت محال سپهر، هر لحظه بیشتر من رو از مرتضی دور میکنه.مگه خدا برامون معجزه کنه.
آهی کشیدم و قطره اشک پرحسرتی که روی گونهم ریخت رو پاک کردم. در اتاق باز شد و جاوید داخل اومد.
درمونده نگاهش کردم. ناراحت گفت
_الان میاد.غزال تو رو خدا غذات رو بخور حرف نزن. بابا این چند روز انقدر ناراحت شده و غصه خورده که دارمنگرانش میشم.
با سر تایید کردم. جلوتر اومد
_بلند شو
ایستادم و اشکم رو پاککردم و سوالی نگاهش کردم. چادرم رو از روی سرم برداشت و مرتب روی صندلیی دیگهای گذاشت
_اینجا جز خودمون کسی نیست که اینجوری نشستی!
همزمان سپهر با اخمهای تو هم وارد شد نگاهی بهمون انداخت و سرجاش نشست.فقط چند روز غصه خورده حالا مونده به من برسه.
هر سه در سکوت و بی میل شروع به خوردن کردیم. فکر کرده وقتی برگرده من با روی باز ازش استقبال میکنم که انقدر برنامه چیده.
غداش رو نصفه خورد و ایستاد. رو به جاوید گفت
_من میرم بالا یه نیم ساعت دیگه میام که بریم خونه
_بابا من نمونم؟ این صندوق داره...
_به شهاب گفتم بمونه
_شهاب اعصاب نداره دوباره دعواش میشه
_بهش گفتم یه بار دیگه با کسی اینجا دست به یقه شی دیگه نمیزارم بیای. اصلا میخوام بشینه دعوا کنه خودم رو راحت کنم
نیمنگاهی بهمن انداخت و رو به پسرش ادامه داد
_تو خونه کارت دارم
این رو گفت و سمت در رفت.جاوید کمی آب خورد و به من اشاره کرد
_تو بخور
قاشق رو توی بشقاب گذاشتم
_اصلا میل ندارم. همینم به زور خوردم
_یاد چیه مرتضی افتادی که آه کشیدی!
دوباره صدای آهم بلند شد
_یاد خودش
_چیکاره هست؟
چه جوری بگم یه ساندویچی کوچیک داره. سکوتمرو که دید پرسید
_سابقهش برای چیه؟
_میشه بس کنی؟
کمی آب توی لیوانم ریخت
_آره عزیرم. چرا نشه. یکم آب بخور بریم قدم بزنیم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫
#کپیحرام و پیگرد
#قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂