🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 گریه و بغضم برای رفتار جاوید فقط بهانه‌ست. من مرتضی رو میخوام. مقایسه‌دارایی سپهر با مغازه‌ی اجاره‌ای شریکی مرتضی و فکر رضایت محال سپهر، هر لحظه بیشتر من رو از مرتضی دور می‌کنه‌.‌مگه خدا برامون معجزه کنه. آهی کشیدم و قطره‌ اشک پرحسرتی که روی گونه‌م ریخت رو پاک کردم. در اتاق باز شد و جاوید داخل اومد. درمونده نگاهش کردم. ناراحت گفت _الان میاد.‌غزال تو رو خدا غذات رو بخور حرف نزن.‌ بابا این چند روز انقدر ناراحت شده و غصه خورده که دارم‌نگرانش می‌شم. با سر تایید کردم. جلوتر اومد _بلند شو ایستادم و اشکم رو پاک‌کردم و سوالی نگاهش کردم. چادرم رو از روی سرم برداشت و مرتب روی صندلیی دیگه‌ای گذاشت _اینجا جز خودمون کسی نیست که اینجوری نشستی! همزمان سپهر با اخم‌های تو هم وارد شد نگاهی بهمون انداخت و سرجاش نشست.‌فقط چند روز غصه خورده حالا مونده به من برسه. هر سه در سکوت و بی میل شروع به خوردن کردیم. فکر کرده وقتی برگرده من با روی باز ازش استقبال می‌کنم که انقدر برنامه چیده. غداش رو نصفه خورد و ایستاد. رو به جاوید گفت _من می‌رم بالا یه نیم ساعت دیگه میام که بریم خونه _بابا من نمونم؟ این صندوق داره... _به شهاب گفتم بمونه _شهاب اعصاب نداره دوباره دعواش می‌شه _بهش گفتم یه بار دیگه با کسی اینجا دست به یقه شی دیگه نمی‌زارم بیای. اصلا می‌خوام بشینه دعوا کنه خودم رو راحت کنم نیم‌نگاهی به‌من انداخت و رو به پسرش ادامه داد _تو خونه کارت دارم این رو گفت و سمت در رفت‌.جاوید کمی آب خورد و به من اشاره کرد _تو بخور قاشق رو توی بشقاب گذاشتم _اصلا میل ندارم. همینم به زور خوردم _یاد چیه مرتضی افتادی که آه کشیدی! دوباره صدای آهم بلند شد _یاد خودش _چیکاره هست؟ چه جوری بگم یه ساندویچی کوچیک داره. سکوتم‌رو که دید پرسید _سابقه‌ش برای چیه؟ _میشه بس کنی؟ کمی آب توی لیوانم ریخت _آره عزیرم. چرا نشه. یکم آب بخور بریم قدم بزنیم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂