نوشته های ناهید:   🟢⚪️ و پنجم در همون موقع خانم صدام کرد پریماه ؟ پریماه ؟ کجا رفتی ؟ حالام که اومدی غبیت زد ؟ با اکراه از روی تخت بلند شدم و رفتم به اتاقش نگاهی به من کرد و گفت : چیه باز که اخمهات رفته تو هم ؛ گفتم : چیزی نیست خانم کاری با من داشتین ؟ همینطور که عصا زنون میرفت به پذیرایی و منم دنبالش گفت : بله داشتم که صدات کردم ؛یادم نیست دارو هامو خوردم یا نه ؛ گفتم : خب من الان چیکار کنم ؟برگشت و یک لحظه به من نگاه کرد و رفت و در همون حال  گفت : چیه داری سر بالا جواب میدی ؟ ببینم نکنه بهت برخورده که گفتم چرا دیر اومدین ؟سعی کردم آروم و مادبانه حرف بزنم و عصبایتم رو نشون ندم ؛ گفتم : بله خانم یکم  بهم بر خورده ؛چون فکر می کنم کار اشتباهی نکردم زمانی که باید خونه ی مادرم می بودم رفتم پیش خواهر اینم آقا نریمان به شما گفته بود ؛ می خواستین همون جا بگین نه ؛ من به حرف آقا نریمان رفتم آخه اون  منو آورد توی این خونه ؛ لابد بهش اطمینان داشتم که اومدم اینجا؛ برای اینکه تا حالا ازشون چیز بدی ندیدم که نخوام باهاش حرف بزنم ؛ خودتون هم می دونین توی چه شرایطی قرار داره و احتیاج داره  با یکی درد دل کنه بد کاری کردم ؟ خندید و گفت :لابد اون یکی هم فقط تویی ؛ گفتم : نه ؛ خب وقتی توی یک خونه هستیم پیش میاد دیگه , گفت : من یادم نیست داروهام رو خوردم یا نه تو داری آسمون و ریسمون بهم می بافی ؟ گفتم : خانم فکر می کنم بهتره من از اینجا برم , حرفم رو نشنیده گرفت و نشست روی مبل و گفت : نمی خواد کشش بدی  چیزی نبود که یک تذکر دادم ؛  حالا توام چقدر لوسی ؛  شپش تنت منیژه خانمه ؛ زود بهت بر می خوره ؛دخترشاید دلم برات تنگ شده بود ؛می دونی که دلم نمی خواد از پیشم بری ناز می کنی ؟ گفتم : نه خانم ناز نمی کنم واقعا میگم ؛ من نمی تونم اینطور حرفا رو تحمل کنم ؛دلتون برام تنگ شده بود همینو بهم می گفتین ؛ خب منم دلم براتون تنگ میشه ؛ ولی طاقت دعوا ندارم  ؛ راستش اگر قرار بود از این حرفا بشنوم از خونه ی خودمون نمی اومدم بیرون ؛همش سعی دارم کاری نکنم که باعث حرف و سخن بشه ؛ ولی اگر قرار باشه با آقا نریمان توی یک خونه باشم نمی تونم باهاش حرف نزنم ؛ یعنی دلم بخواد می زنم ؛ دلم نخواد نمی زنم ؛ گفت : اوه ؛ اوه چه زبونی در آوردی ؛ بَدم دست و رو شسته ای نیستی ها ؛ بهت میگم ولش کن دیگه ؛ برو  حرف بزن ولی یک طوری که این شالیزار احمق حرف درست نکنه ؛ الان به من گفت ولی بدون که قبلا به گوش قربان و احمدی هم رسونده ؛ گفتم : خانم چی رو رسونده ؟ اینکه دونفر با هم حرف بزنن کار اشتباهیه ؟ من و شما که نمی خوایم با ذهن مریض دیگران زندگی کنیم شما که خوب بلدین همه رو بشونین سر جاشون چرا ازم دفاع نکردین؟ اگر بهم اعتماد دارین ؛ اگر ندارین موندن من اینجا فایده ای نداره ؛ راستشو بخواین خانم با وجود اینکه خیلی دوستون دارم اصلا حوصله ی این حرفا رو ندارم , با اجازه شما فردا بر می گردم خونه ی خودمون ؛ با خنده گفت : ای دختر بی چشم  رو ؛سر یک کلمه حرف ببین داری چیکار می کنی ؟ نریمان اومد توی اتاق و این جمله رو شنید وبا لبخند پرسید :  چی شده مامان بزرگ ؟ خانم گفت : می ببینی پریماه خانم چی میگه ؛ یک کلام بهش گفتم دیر اومدی میگه می خوام برم ؛با اون چشم های سبزش خیره ؛ خیره به من نگاه کرد به خدا ترسیدم ؛ نریمان گفت : خب به خاطر حرفای شماست دیگه نباید چرت و پرت های شالیزار رو گوش می دادین ؛ به نظرم پریماه حق داره ؛ اون دختر با شخصیتیه معلومه که بهش بر می خوره؛ به منم برخورد ؛ خانم عصاشو بلند کرد و با اخم ولی به حالت شوخی گفت :  خب بره فدای سرم یکی دیگه پیدا می کنم از اینم  بهتر ؛حوصله ی ناز کشیدن ندارم ؛  برای من یکی ناز نکن ؛ البته این حرف روچون  با لحنی شوخی و خنده ادا کرده بود نمی تونستم جدی بگیرم   , ولی گفتم : ممنونم که زود رضایت دادین پس من با اجازه ی شما صبح با احمدی میرم ؛ نریمان گفت ,نه تو بمون پریماه ؛ من میرم خیال مامان بزرگ هم راحت میشه ؛خانم صداشو بلند کرد و گفت : اوووی شما ها چرا دارین با من اینطوری می کنین ؟ نریمان گفت : خب مامان بزرگ دختر مردم حق داره ؛ این چه حرفی بود زدین ؟ نمی دونم شما یک مرتبه چرا اینطوری می کنی ؟ آخه به حرف شالیزار داری پریماه و منو ناراحت می کنی ؟ این کاری که شما کردین اسمش تهمته ؛ درست نمیگم ؟ گفت: ای بابا ول کنم نیستین ؛  والله بالله قصدی نداشتم ولم کنین دیگه ؛ داره حالم بد میشه ؛ به این خانم میگم یادم نیست که قرص هامو خوردم یا نه ؛ میگه حالا من چیکار کنم ؛ خندید گفت : خب راست میگه حالا چیکار کنیم ؟ اگر خورده باشین که بده دوباره بخورین؛  و اگر نخورده باشین که اونم بده ؛ گفت : بابات می دونست کاش ازش می پرسیدم ؛ رفت ؟نریمان  گفت : آره رفت  ؛برسه خونه تلفن می کنم و ازش می پرسم ؛ در ضمن چشم پریماه شب ها