زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_101 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) یاد سوغاتی های فرزانه و فرزاد افتادم، چطوری بهشون بدم، دلمم براشون تنگ شده چی جور، مخصوصا برای فرزانه، یه فکری اومد توی سرم، خوبه فردا ظهر برم در مدرسه بهش بدم، ولی برای الهه رو الان باید ببرم بهش بدم، رو کردم به احمد رضا من برم در خونه الهه ینا سوغاتی هاشون رو بدم باشه برو بده بیا چشم هام رو ریز کردم خواهشانه گفتم یه کمم پیشش بمونم _یه کم مثلا چقدر؟ مکث کوتاهی کردم یک ساعت با بی میلی سرس رو. تکون داد باشه، ولی از یک ساعت بیشر نشه ها لبخند زدم نه عزیزم دقیق یک ساعت یه مقدار نخود و کشمش و زرشک، یه بسته زعفران، وکیف سامسونت مریم رو برداستم، شال و. چادرم رو سرم کردم، کیف خوشگلی که از شهر طرقبه مشهد برای خودم خریده بود انداختم روی شونه ام، خدا حافظی کردم از خونه اومدم بیرون، در خونه الهه ینا زنگ زدم صدای الهه از پشت آیفون اومد کیه؟ _مریمم باز کن در باز شد، رفتم تو حیاط، الهه در هال رو باز کرد اومد حیاط، کش دار گفت سلام، زیارت قبول بغل باز کردم سلام الهه حان همدیگر رو به آغوش کشیدیم از هم جدا شدیم _بیا بریم تو وارد خونه شدیم، مهبوبه خانم داره سبزی پاک میکنه سلام مهبوبه خانم سلام دخترم، عروسیتون رو تبریک میگم، ان شاالله خوشبخت بشید، زیارتتم قبول ممنون مهبوبه خانم، جای شما خالی، ان شاالله قسمت شما هم بشه _دستت به ضریح آقا رسید _خیلی شلوغ بود، دیدم اگربخوام هل بدم، حق الناس میشه، منم با کمی فاصله از حرم، به آقا امام رضا سلام می دادم و زیارت نامه میخوندم چه کار خوبی کردی الهه دست من رو کشید بیا بریم توی اتاق برام تعریف کن ببینم کجاها رفتید رو کردم به مهبوبه خانم ببخشید با اجازه خواهش میکنم عزیزم، برید راحت باشید رفتیم توی اتاق در رو بستیم، الهه با لبخند گفت خب از اولش برام تعریف کن ببینم کجا ها رفتید، چیکار ها کردید همه رو با آب و تاب براش گفتم با حسرت گفت خوش به حالت چه جشن عروسی قشنگی گرفتید، منم دلم میخواد جشن عروسیم مثل تو باشه، احمد رضا هم برات سنگ تموم گذاشته اره الهه خیلی خوش گذشت، از همه بهتر از اون همه استرسی که خونه داداشم داشتم راحت شدم خدا رو شکر، حالا سوغات چی برام آوردی کیف سامسونت رو گذاشتم جلوش بفرمایید خانم مهندس از تعجب چشم هاش گرد شد، هین بلندی کشید مریم تو واقعا این رو برای من خریدی بله خانم، مبارکه کیف رو برداشت، کمی زیر و روش کرد، درش رو باز کرد _اینها چیه توش اینها رو تبرکی اوردم برای مامانت یه دفعه یادم اومد برای خواهرش چیزی نخریدم، الان بیاد ببینه الهه کیف سامسونت داره، غصه میخوره، رو کردم به الهه یه مشما به من میدی از توی کشو کمدش یه مشما بهم داد، هر چی توی کیفم بود خالی کردم تو مشما، کیف طرح سنتی که از طرقبه مشهد خریده بودم گذاشتم جلوی الهه خیلی ببخشید من حواسم به خواهرت نبود این رو از طرف من بهش بده نمی خواد مریم جان، شاید شوهرت نا راحت بشه نه نمیشه بده بهش اتفاقا چقدر دوست داشت از این کیفها داشته باشه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾