زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۴۷۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مامان صدام کرد منصوره مادر برو یکم سبزی از تو باغچه جمع کن تا بابات میاد بشوریم برای نهار آماده باشه. خودت می‌دونی که خسته و کوفته از سرکار که می‌رسه حوصله نداره صبر کنه تا وسایل سفره رو حاضر کنید... قبل از رفتن به حیاط راه کج کردم سمت تاقچه، توی آینه ی گرد قدیمی جهاز مامان نگاهی به صورتم انداختم با اینکه مامان می‌گه این لک اصلا به چشم نمیاد اما من مطمینم که خیلی هم توی چشمه. وگرنه من که از محبوبه خیلی زیباترم، یادمه مامان همیشه بهم میگفت من به مادرخدابیامرزش کشیدم میگفت مژه‌های مشکی و پرپشت و فرم بینی و پوست سفیدم شبیه اونه،،، همیشه می‌گفت خداکنه بختت هم مثل اون بلند باشه... من‌که هیچوقت ندیدمش ولی همه از زیبایی مادربزرگ و زرنگی و زیرکیش تعریف می‌کردند. فعلا که دختر کوچیکه‌ی این خونه بدل پسرخاله کوچیکه‌ی ما نشسته... نه پسرخاله کوتاه میاد که یکی دوسال دیگه صبر کنه نه بابا که به یه جواب ساده و پنهانی رضایت بده. نمی‌دونم مردم این ده چه دردی دارن که همیسه سرشون تو زندگی بقیه‌ی مردمه. مگه خودشون خونه و زندگی ندارن؟ من با این سنم این چیزا رو می‌فهمم اونوقت اونا با اون همه تجربه نمی‌فهمند سرک کشیدن تو کار دیگران هم گناهه هم اشتباه؟ مدام در حال پچ پچ کردن دنبال زندگی بقیه هستند. امان از دست بابا که مثل بقیه‌ی مردم این روستا حرف و حدیثای دیگران براش مهمه. از بابای من خیلی بعیده،هرچی تو بقیه ی مسایل خیلی امروزی و منطقیه تو این مورد بخصوص زیادی حساسه به حرف مردم. بغض گلومو اذیت میکرد پا تند کردم و با احتیاط رفتم توی باغچه ی بزرگ حیاط سمت سبزیها، کمی پیازچه و نعنا و تره جمع کردم بابا عاشق جعفری توی سبزی خوردنه کمی هم جعفری چیدم،،، رفتم سراغ ریحان عطرشو با عشق به ریه هام دادم.خودم عاشق ریحان بودم، بابام همیشه منو محبوبه رو ریحانه ی زندگیم صدا می‌کرد می‌گفت شما دوتا ریحانه‌های بهشتی من هستید، اشکام سرازیر شد و بغضم ترکید،،، نشستم کنار سبزی ها و هق هق گریه کردم می‌دونستم از اینجا صدام به خونه نمی‌رسه، حیاط خونه مون خیلی بزرگ بود و فاصله ی باغچه تا خونه زیاد،،، دلم به حال مامان و بابا می‌سوخت بیچاره‌ها بخاطر ازدواج من خیلی اذیت می‌شدند، بقول بابا سه تا پسر رو بوقتش زن داد و فرستاد سر خونه و زندگیشون و حالا هم کلی کمک حالش هستند، ولی همه‌ی فکر وخیالش الان پی منو محبوبه ست. خاله چرا مراعات حضور منو نمی‌کنه؟ چرا بخاطر سعید اینهمه پافشاری میکنه ؟ اگه بلاخره بابا رضایت بده و محبوبه رو به عقد پسرخاله در بیاره دیگه خاستگار برا من نمیاد. خاله خودش رسم و رسوم و افکارو عقاید مردم اینجا رو که می‌شناسه اینهمه ابراز علاقه به منو خواهر برادرام می‌کنه ولی در عمل یه ذره هم برای آبرو و آینده مون ارزش قایل نیست وقتی یه دل سیر گریه کردم کنار حوض کوچولوی مخصوص شستشوی ظروف صورتمو شستم. حالا کمی سبک شده بودم، رفتم آشپزخونه و کارهای مربوط به نهار رو انجام دادم. محبوبه هم که طبق معمول از انجام کار خونه فراریه. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨