🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۴
به قلم
#کهربا(ز_ک)
نگاهش مردد بود وقتی ازم گرفت
_آره ... از مامان خیالت راحت باشه...
نفس راحتی کشیدم...
خداروشکر که مامان توجیهه...
میدونستم مامان منو میبخشه...
خوشحال به طرف مبلی که قبلا روش نشسته بودم برگشتم
با حرف داداش برگشتم و نیم نگاهی بهش انداختم
_مشکل اصلی الان فقط نیلوفر و نسرینن نهال...
_گفتم که برام مهم نیست بقیه شرایطم رو درک میکنن یا نه...
همین که مامان درکم کنه کافیه
با ناراحتی قدمی به طرفم برداشت
_چقدر تو خودخواهی نهال...
که یهو زنداداش با سینی چای جلوش ظاهر شد...
_آقا نریمان شما خستهای برو استراحت کن خودم باهاش صحبت میکنم...
کمی به همسرش نگاه کرد...
پس خودت همه چی رو بهش بگو... همه چی رو کامل بگو...
ناراحت از لحنش روم رو به طرف مخالف برگردوندم...
زینب سینی رو روی میز گذاشت و کنارم روی مبل به آرومی نشست
_نهال باید به موضوع مهم رو باهات در میون بذارم...
_باشه بگو... ولی بعدا به داداشمم بگو که حق نداره اینجوری باهام برخورد کنه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨