زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _قربونت برم چقدر تو این مدت عوض شدی نهال _می‌دونی چند وقته منتظر شنیدن این جمله از زبون خودت بودم؟ من فقط به عشق تو خواستم عوض بشم. یاد چیزی افتادم که باعث شد حرفم رو پس بگیرم _البته دروغ چرا؟ پارسال جشن نیمه‌ی شعبان یه جا رفته بودم که همونجا یه حرفایی رو از خانم سخنران شنیدم و همون باعث شد تصمیم بگیرم رویه‌ی زندگیم رو تغییر بدم. دلم می‌خواست عوض بشم. خسته شده بودم از آدمی که اونزمان بودم، برای همین همه‌ی تلاشم رو کردم البته خیلی هم دوست داشتم طوری رفتار کنم که به دل تو هم بشینم _نشستی... خیلی وقته حواسم به حرفا و رفتارات هست. کاری کردی دوباره عاشقت بشم... اون شب خیلی بهم خوش گذشت خیلی از حرفایی که تو دلم مونده بود زو تونستم با رعایت بعضی موارد به نیما بگم. فردای اون روز با حال خوشی از خواب بیدار شدم، الحمدلله زندگیم دیگه سروسامون گرفته و قسمتهای نافرمش دیگه داشت نفسهای آخرش رو می‌کشید تا از زندگیم جدا بشه خدارو شکر کردم که دیروز بی چون و چرا به خونه برگشتم. احساس می‌کنم برگشتنم اعتماد بنفس بالایی به نیما داده، دیشب خیلی صمیمانه تر از قبل باهام برخورد می‌کرد و همین باعث خوشحالی بیشترم می‌شد. نزدیکی‌های ظهر بود که به مامان زنگ زنگ زدم تا جویای نتایج خواستگاری دیشب بشم. الحمدلله مامانم و بقیه‌ی اعضای خونوادم درکم می‌کنه و بابت رفتنم دلخور نیست اما حتی اگه مثل بقیه‌ی خونواده‌ها درک پایینی داشتند و اهل غر زدن و تحقیر کردن شوهرم بابت برگردوندنم بودند باز هم تصمیم دیروزم رو می‌گرفتم. بعد از سه تا بوق مامان جواب داد پس از حال و احوال معمول وقتی در مورد مراسم دیشب پرسیدم با بغض جواب داد _جات خیلی خالی بود مامان جان. جای بابات که خیلی خالی بود بعد هم زد زیر گریه... اجازه دادم کمی دلش رو سبک کنه لحظه‌ای بعد گفتم _قربون صدای بغض الودت بشم. گریه نکن عزیزم. شگون نداره‌ها. خدا رحمت کنه بابامو خیلی دوست داشت ازدواج نسرینم ببینه. نتیجه چی شد حالا؟ _پسره خیلی خوبه نسرین، یه پارچه آقا، سربه‌زیر و نجیب، اونقدر قشنگ حرف می‌زنه کاش از اول رفته بود سراغ طلبگی وگرنه تاحالا دیگه روحانی شده بود یه لحظه از تعریفای مامان دلم گرفت. طفلکی نیما حق داره جلوی خونوادم اعتماد بنفسش رو از دست بده 🌺 🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺