🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۴ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 زینت ، در را باز کرد . 🇮🇷 اما کسی را آنجا ندید . 🇮🇷 ناگهان گربه ای را ، دم در دید . 🇮🇷 ترسید و در را بست . 🇮🇷 فرامرز ، دوباره با طلوع آفتاب گربه شد . 🇮🇷 باز با ناامیدی ، در خیابان پرسه زد . 🇮🇷 در حال و هوای خودش بود 🇮🇷 در فکر عمیقی فرو رفته بود . 🇮🇷 گربه دختری را که نجات داده بود 🇮🇷 ناگهان ، جلوی او ظاهر شد . 🇮🇷 فرامرز جا خورد و سلام کرد . 🇮🇷 گربه دختر گفت : 🎀 دیشب کجا بودی ؟ 🐈 فرامرز گفت : چطور ؟ 🎀 گربه دختر گفت : 🎀 یه اتفاق وحشتناکی افتاد . 🇮🇷 فرامرز با بی حوصلگی گفت : 🐈 چی شده بود مگه ؟! 🇮🇷 گربه دختر گفت : 🎀 از آسمون یه انسان روی ما افتاد . 🎀 نزدیک بود ما رو خفه کنه . 🎀 اما انسان خوبی بود ؛ 🎀 و ما رو از قفس آزاد کرد . 🇮🇷 فرامرز با بی حالی گفت : 🐈 همین ؟! 🐈 اون انسان من بودم که 🐈 بهت گفته بودم که من انسانم 🇮🇷 گربه دختر گفت : 🎀 بازم شروع کردی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 می خوای باور کنی یا نکنی 🐈 من انسانم 🐈 همین چند روزه که گربه شدم 🐈 ولی بازم گاهی ، دوباره انسان میشم 🎀 گربه دختر گفت : 🎀 ولش کن بابا ، 🎀 ماشالله تو خیلی خیالاتی هستی 🎀 راستی اسمت چی بود ؟! 🐈 فرامرز گفت : فرامرز 🇮🇷 گربه دختر گفت : 🎀 چی ؟! فرامرز دیگه چیه ؟! 🎀 این همه اسم ... 🐈 فرامرز گفت : شما اسمتون چیه ؟! 🎀 گربه دختر گفت : 🎀 مینه ، اسم من مینه است . 🐈 فرامرز گفت : خوشبختم 🎀 مینه گفت : میشه یه سوال بپرسم ؟! 🐈 فرامرز گفت : بفرمائید 🎀 مینه گفت : 🎀 تو چرا اینجوری حرف می زنی ؟! 🎀 از دیدنتون خوشبختم 🎀 اسمتون چیه 🐈 فرامرز گفت : خب چه اشکالی داره 🎀 مینه گفت : اشکالی نداره 🎀 ولی این نوع حرف زدنا ، 🎀 فقط مال پادشاه هاست نه ما ... 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی 📙 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla