🔻
ستاد گردان / ۱۰
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 معمولاً برای دیدن بچّههای گردان، به خط میرفتم. پیش از ظهر یکی از روزها، با محمّد کرباسی در کمین نشستهبودیم و با هم صحبت میکرديم. یک تلفن قورباغهای در کمین بود که ارتباط با عقب را برقرار میکرد. هیچ راه دیگری برای ارتباط وجود نداشت. محمّد میگفت: «این جا آرام صحبت کن! عراقیها صدای ما را میشنَوند.» منطقه خيلی فشرده و حسّاس بود. یک قبضه دوشکا در عقبۀ خط توسّط نیروهای ما کار گذاشته شدهبود. اگر نیروهای کمین ما احساس خطر میکردند، از کمین به فرماندهی گروهان اطّلاع میدادند تا دوشکا، آن نقطه را بزند. کمین تلاش میکرد تا خودش درگیر نشود و بیشترِ درگیری را به دوشکا بدهد. این تدبیر فرماندهی، بسیار کار درستی بود. اگر کمین درگیر میشد، خودش را زیر آتش میگرفتند، ولی وقتی دوشکا شلیک میکرد، دشمن نمیتوانست کمین را شناسایی ویاکلّ منطقه را زیر آتش بگیرد.
یگانهای قبل از ما، در دلِ تپه، در کنار کانالها، تونلهایی را ایجاد کردهبودند و از زیر زمین تردّد میکردند تا دشمن آنها را نبیند. وقتی میخواستیم فاصلۀ خط تا کمین را طی کنیم، در چندین نقطه باید خم میشدیم و از تونل میگذشتیم. در بعضی جاها چیزی حدود صد متر را در حالت دولا دولا راه میرفتیم. تمام خطوط به وسیلۀ کانال به هم ارتباط داشت. زمان نگهبانی در این کمینها نمیتوانست زمانی طولانی باشد. استقرار در کمین، فوقالعاده خستهکننده و سخت بود. یک نیرو بیش از دو ساعت نمیتوانست در کمین، نگهبانی بدهد؛ چون در سنگر کمین باید بیحرکت و در سکوت مطلق و جای ثابت مینشست. خطرش هم خیلی زیاد بود و از آن جا که به عراقیها خیلی نزدیک بود، احتمال اصابت تیر تکتیرانداز را هم داشت. فشار روانیِ خیلی سنگینی روی افراد این پست وجود داشت. در یک فاصلۀ عقبتر، خاکریز دیگری داشتیم که آنجا مقداری آرامتر بود. خاکریز هم موقعیّت مناسبی نداشت و واقعاً حسّاس بود، ولی نسبت به کمین، باز راحتتر بودند. در این موقعیّت و با آن حسّاسیّت، نیروهای ما یک دستگاه بلندگو در خط کار گذاشتهبودند. عراقیها هم بلندگو داشتند و بعضی مواقع، چیزهایی میگفتند و ما هم متقابلاً جوابِ آنها را میدادیم، یا این که از طرف ما مطالبی مطرح میشد. هدف ما از این کار، نصیحت آنها بود تا بیایند مثلاً تسلیم شوند. هر از چند گاهی یکی از بچّهها که عربزبان بود، پیامهایی به زبان عربی به آنها میداد. بعضاً از این بلندگو، نوحه و اذان هم پخش میشد که به ذائقۀ نیروهای عراقی خوش نمیآمد.
در روزهای بهمن یا اسفند بودیم و بارندگیهای شدیدی در منطقه وجود داشت. زمین منطقه پر از گِل میشد و تردّد را بسیار سخت میکرد. گِل به کفش بچّهها میچسبید و مشکلاتی به وجود میآورد. آن هم در این کانالها که آب باران از روی تپهها در آنها جمع میشد. باران به صورت مستقيم روی نیروی کمین میریخت و شب را باید در زیر باران و در آن سرما در گِلها مینشستند. واقعاً شرایط سختی بود. در آن منطقه، چندین نوبت بارندگی داشتیم. در آن شرایط، کوچکترین اعتراض یا گلهای از طرف بچّههای گردان وجود نداشت. کسی که میخواست به کمین برود، باید برنامهریزی میکرد، مایعات کمتری می خورد؛ چون رفتنِ به دستشویی در کمین، یک معضلی بود و با جان خود بازیکردن محسوب میشد. نیروها نباید در کمین، زیاد تردّد میکردند. کمین، محلّی ثابت بود و اصلاً جای تکان خوردن نداشت. اگر واقعاً کسی مجبور میشد، بایستی با تلفن قورباغهای مورد را به عقب اطّلاع میداد تا یک نفر به جای او میآمد و جابهجایی انجام میشد. در سنگرهای عقب هم به دلیل این که سقف آنها کوتاه بود، نماز خواندن به صورت نشسته انجام میشد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂