🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 8⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
با گذشت نزدیک به یک ساعت از آغاز عملیات از ساعت ۲۳ تا ۲۳:۳۰ در سراسر ساحل دشمن، سکوتی غیرقابل تصور حکمفرما میشود. این سکوت حاکی از انهدام و پاکسازی کامل خط اول دشمن است که طی کمتر از یک ساعت، کلیه نفرات آن، در برابر قدرت رزمندگان اسلام تسلیم شده، به اسارت درآمده و یا کشته و متواری شدهاند.
پس از کمی پیشروی، اثر باران گلولههای توپ و خمپاره خودی نشان میدهد که افراد دشمن، بعد از کمی عقبنشینی، در میدان مرگبار آتش پشتیبانی خودی به ذلت ابدی دچار شدهاند و اجسادشان به صورت متلاشیشده در باتلاقها و کنار سنگرها افتاده است.
🔸 تحرک واحدهای پشتیبانی در ساحل خودی
بسیاری از افراد که به انتظار نتیجه عمل غواصها نشستهاند، با ارسال خبر موفقیت غواصها از آن سوی اروند، عاشقانه در انجام وظایف محوله خویش میکوشند. مسؤولان امور پشتیبانی به محض ایجاد کوچکترین نقص در عملیات، بلافاصله برای رفع آن اقدام میکنند.
آنها در زمانی کوتاه، نیازمندیهای نیروهای خطشکن را در قایقهای مخصوص جای میدهند و منتظر دستور فرماندهان برای عبور از اروند هستند. قایقهای مأمور انتقال رزمندگان گردانها هریک در مسیری خاص، در عرض اروند در تردد هستند و به سرعت جابجایی ساحل به ساحل را انجام میدهند.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 9⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
ساحل مملو از جمعیت و محل تلاش دستهجمعی رزمندگان شده است. در زمانی کوتاه، به تعداد قایقها افزوده میشود. مهمات، غذا و امکانات دیگر فوراً با کمک افراد در قایقها جای میگیرد. در آن سوی ساحل، مسؤولان پشتیبانی به کمک نیروهای خود، محموله قایقها را تخلیه میکنند و در فاصله کوتاهی، نیروهای درگیر در خط مقدم، از جنبههای گوناگون تدارک میشوند.
دراین بین نیروهای یگانهای ادوات و توپخانه خودی، مستقر در نخلستان، فعالانه تلاش میکنند تا راه را برای پیشروی رزمندگان اسلام هموار کنند.
🔸 تصرف کامل فاو
روز اول عملیات (۲۱ بهمنماه) در حالی سپری میشود که دشمن به دلیل غافلگیری طولانی و ناآگاهیش از اوضاع و نیز به دلیل ابری بودن آسمان، برای هرگونه عکسالعمل زمینی و هوایی، مهلتی نمییابد و حتی از سرمایهگذاری جدی برای بهکارگیری نیروهای پیاده و تجهیزات آماده خود عاجز میماند.
بعدازظهر این روز، دیگر برای کلیه فرماندهان عراقی حاضر در صحنه، این امر مسجل گشت که منطقه فاو کاملاً سقوط کرده و راهی برای بازپسگیری آن وجود ندارد، لذا به نحوی خود را تسلیم رزمندگان میکنند و یا برخی با وعده و وعیدهایی که از صدام یا فرماندهان عالی عراق توسط بیسیم میشنوند، به همراه وسایل مهم نظامی، منطقه را ترک میکنند.
✧✦✧ ✧✦✧
پایان
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 سال ۱۳۶۰ چندين بار تلاش کردم تا به جبهه بروم، ولی موفّق نمیشدم. در یک مقطعی از طرف سپاه اعزام نیرو اعلام شد. من هم برای اعزام به مسجد آیتاللّه بهبهانی رفتم که محل تجمع نیروها برای اعزام بود. در حیاط مسجد برای ثبتنام صف گرفتهبودیم. محسن منابی، مسئول ناحیه، برای بازدید آمد. چشمش که به من افتاد، گفت: «شما بیا بیرون!» گفتم: «برای چی ؟» گفت: «حالا شما بیا!» مرا از صف بيرون کشید و با آن روحیۀ صمیمی و گرمی که داشت، تلاش ميكرد تا از دلم در بیاورد. وقتی شرایطِ اعزام من از این طریق فراهم نشد، بهصورت غیرمستقیم به بچّههای بسیج مرکزی اهواز گفتم کمکم کنند تا به جبهه بروم. محلّ ساختمان بسیجِ مرکزی تا مسجد شفیعی تقریباً یک چهار راه فاصله داشت و بعضاً بچّههای بسیج برای نماز جماعت به مسجد میآمدند.
مدّتی از اعزام آن روز گذشتهبود که آقای توکّلی، از بچه های بسیج مرکزی، به مسجد آمد و گفت: «قرار است به جبهه برويم و فیلم و عکس بگیریم. من هم اسم تو را به عنوان کمکی دادم، شما میآیید؟» آن موقع، (سال ۱۳۶۰)، بحث ستاد تبلیغاتِ جبهه و جنگ و این چیزها نبود. گفتم كه حرفی ندارم، میآیم.
یک روز صبح با موتور هندا ۱۱۰ كه بهِ ایشان دادهبودند، از مسير اهواز-سوسنگرد به طرف جبهۀ سوسنگرد راهافتادیم. با اشتیاق خیلی زيادی هم میرفتیم. اوّل جنگ بود و هنوز به سختی، تانک و گلولههایش را میدیدیم. وقتی یکی از بچّهها در موضِع شلیک آرپیچی قرار می گرفت، کلّی از او عکس ميگرفتيم. آن موقع، عکسهای جبهه، خیلی ارزشمند بودند. حتّی یك گلوله، یا یک پوکه را که میدیدیم، سریع از آن چند عکس میگرفتیم. سه چهار كيلومتر قبل از سوسنگرد، سمت چپِ جاده، نگاه کردیم و دیدیم تعدادی تانک ارتشی در موقعیّتی موضع گرفته و مستقر شدهاند. به طرف آنها که مقداری از جاده فاصله داشتند، رفتیم. وقتی به آنها رسیدیم، آقای توکّلی شروع کرد به عکس گرفتن. یکی از فرماندهانِ تانکها با دیدن ما بلافاصله جلو آمد و با تعجّب پرسید: «شما کی هستید و از کجا آمدهاید؟» گفتیم: «از بچّه های بسیج اهواز هستیم.» پرسید: «شما از کدام مسیر آمدید تا این جا؟ ما اطراف اینجا را مینگذاری کردیم. شما چه طور آمدید! از همین راهی که آمدید، برگردید.» نیروهای ارتش، پشت یا اطراف مواضع خودشان را مینگذاری میکردند تا کسی به آنها نزدیک نشود. فقط خودشان میدانستند از کجا باید تردّد کنند. با یک شرایط سختی موفّق شدیم از آن موقعیّت به عقب برگردیم.
وقتی به سوسنگرد رسيديم، به مقرّ بچّههای اهواز رفتيم. سعيد تجويدی ، مسئول يكی از محورهای سوسنگرد بود. پیش ایشان رفتیم و خودمان را معرّفی كرديم. از آمدن ما خيلی استقبال كرد و ما را به گرمی پذيرفت و گفت که ما را برای این کار همراهی میکند. به اتّفاق ايشان و با یک جیپ سیمرغ به طرف جبهههای سوسنگرد راه افتاديم تا از نيروها، تانكها، تجهيزات و مواضع، عكس بگیريم. حین گشتن در سوسنگرد تلاش میکردم، غلامعلی ذكاوتمند را هم پیدا کنم. غلامعلی از دوستان دوران دبیرستان من بود و به واسطۀ آشنايی و ارتباطش با ما، به مسجدشفیعی آمدهبود. ايشان قبل از عمليّاتِ طريقالقدس به جبهۀ مالكيه رفتهبود و بیسيمچی شدهبود. به طرف جبهۀ مالكيه رفتيم تا هم ايشان را ببينيم و هم از بچّههای اهواز عكس بگيريم. بعد از كلّی آدرس گرفتن، بالأخره غلامعلی را پيدا كردم. در یک خانۀ گليِ روستايی که به عنوان مقرّ فرماندهی خط بود، مستقر شدهبودند. خانهها نزديك خط بود و فاصلهای با مواضع نیروها نداشت. با غلامعلی بين بچّههای آن محور رفتیم و چند عكس از آنها گرفتیم. عكسی هم از خودِ غلامعلی در كنار موشك دراگون گرفتيم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۲
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در ابتدای جنگ، خاكريزهای ما پيوسته نبود. عراقیها هم خاكريز نمیزدند. با فاصلۀ دو كيلومتر، چند دپوی تانك میزدند و تانكهای آنها پشت همان دپوها مستقر میشدند. سازمان سپاه، آن موقع، خيلی منسجم نبود. مثلاً به بچّههای اهواز میگفتند که اين بخش خاکریز دست شما. قطعۀ دیگر دست بچّههای تبريز بود. بچّههای هر استان يک قسمت از خط را میگرفتند و همه چيز آن خط با خودشان بود.
آن روز، برای ادامۀ کار به جبهۀ ديگری در شمال غربی سوسنگرد رفتيم. در آن جا هم تعداد ديگری از بچّههای خوزستان بودند. در همین محور، روز قبل، درگيریهایی صورت گرفتهبود و هنوز خطّ آشفته و عراقیها روی خطّ ما آتش میریختند. کنار خاکریز خودمان بودیم و طول خط را نگاه میكرديم كه -خدا رحمتش كند- شهيد محمّدحسين آلوگردی را آن جا ديدم. یک دوربين دو چشم به گردن انداختهبود و كلاه پارچهای هم روی سرش داشت. بالای خاكريز ايستاده و با یک هيمنۀ خاصّی، دشمن را نگاه میكرد. سراغش رفتيم و بعد از احوالپرسی، خودمان را معرّفی کردیم و از محلّ استقرار بچّههای اهواز سؤال کردیم. ما را راهنمايی كرد و رفتيم و چندتايی هم عكس از آنجا گرفتيم. بعد اتمام کار، مجدّداً به مقرّ سعيد تجويدی برگشتيم. در آنجا فضلالله صرامی و علیرضا دُرفشان را ديدم. وقتی ما را در حال عکسگرفتن ديدند، پيشنهاد دادند از چند جنازۀ عراقی هم كه در عقبنشينی شب گذشته، درهمان نزديكی ماندهبودند، عكس بگيريم. تا آن موقع، جنازۀ عراقی نديدهبودم. به طرف جادۀ خروجی غربی سوسنگرد رفتيم. كنار جادۀ دو جنازۀ عراقی افتادهبود و هنوز آنها را دفن نكردهبودند. معلوم بود زمان زيادی نيست كه آن جا افتادهاند. چند عكس از كشتههای عراقی هم گرفتيم و به مقر برگشتیم. دو روزی در این منطقه بوديم و بعد به اهواز برگشتیم. وقتی اين عكس ها را به اهواز آورديم، مسئولین بسیج با تعجب میگفتند: «عجب! چه عكسهايی گرفتيد! اينها خيلی ارزشمند هستند.» حالا عكسهايی هم كه میگرفتيم حرفهای كه نبودند. اوّل جنگ بود و هنوز اين عكس گرفتنها خيلی باب نشدهبود.
****
بعد از آن مأموریت و با توجّه به علاقهای که برای رفتن به جبهه داشتم، يک بار دیگر و به فاصلۀ چند ماه، دوباره راهی جبهه شدم. ـ خدا رحمتش کندـ شهید علیرضا جویلی گفت: «نيروهای مستقر در سوسنگرد نیاز به یخ دارند و میخواهیم کارخانۀ یخسازی سوسنگرد را راهاندازی کنیم. شما هم بیایید و کمک کنید.» در فصل تابستان بودیم. سوسنگرد هنوز از تیررِس عراقیها خارج نشدهبود. یکی از بچّههای جهادِ سازندگی خراسان، به نام آقای غلامی، با كمكِ علیرضا جويلی میخواست این کارخانه را که درکنار رودخانۀ سوسنگرد بود راهاندازی كند. فکر میکنم این کارخانه مربوط به شهرداری آنجا بود. به همراه چند نفر از بچّههای مسجد شفیعی، به نامهای علیرضا دانشی، شهید ناصر ذکایی و حسن سلیقه، برای کمک، به شهر سوسنگرد رفتیم. در ایّامی که آنجا بودیم، کارهای مختلفی را انجام میدادیم. شهر سوسنگرد بهواسطۀ جنگ، برق نداشت. کارخانۀ یخ هم برق زیادی میخواست. بچّههای جهاد سازندگی خراسان یک دستگاه دیزل ژنراتور خیلی بزرگی که میتوانست برق این تأسیسات و کمپرسورهای بسیار سنگین آن را تأمين كند، آوردهبودند. ابعاد اين ژنراتور شاید به دو سه متر میرسيد. از ابتدا، هر کدام مسئولیّتی را پذیرفتیم. مسئولیّت من و علیرضا دانشی قالبگیری یخ بود و شهید جویلی مسئولیّت ژنراتور را به عهده گرفت. ژنراتور مخزن سوختی داشت که بایستی با دست گازوئیل آن را پر میکردیم که کار سختی بود. شهید جویلی همیشه از ما کمک میخواست. همۀ کارهای کارخانه به دست ما چند نفر انجام میشد. یخ تولید میکردیم وتوی سردخانه میگذاشتیم. صبح که میشد، یگانها میآمدند و یخها را تحویل میگرفتند. وقتی خسته میشديم، با بچّهها كنار رودخانه میرفتيم. یک روز، ساعت يك و دو نیمهشب، ناصر ذكايی را دیدم که به طرف آب رفت و در رودخانه پريد و شروع به شنا كرد. ناصر خیلی فعّال و باروحيه بود. بعضی وقتها هم شيطنت میكرد؛ نارنجك توی آب میانداخت تا ماهی بگیرد. با يک فاصلهای بیرون آب میايستاد و نارنجك را در رودخانه پرتاب میکرد. بر اثر موج انفجار، ماهیها گيج میشدند و روی آب میآمدند و آنها را با دست میگرفت. ماهیهایی هم که گرفته نمیشدند، دوباره سر حال میآمدند و میرفتند. حدود دو ماه، آن جا بودیم. خیلی روزهای خاطرهانگیزی در آن جا داشتیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۳
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در سال اوّل جنگ، عملیات ها به صورت گسترده انجام نمیشد و مسئولین سپاه یکدفعه اعلام می کردند امروز اعزام است و بعد از چند روز عملیات انجام میشد. چند روز قبل از عملیات طریق القدس سپاه فراخوان نیرو داده بود و چند نفر از بچه های مسجد، از جمله شهید احسان الله رمضانی و شکر خدا بهمنی و حسین (اخوی) و چند نفر دیگر برای این عملیات رفتند. از ابتدای شب با آمدن آمبولانسهای حامل مجروحین، از انجام عملیات مطلع شدیم. آمبولانسها برای رفتن به بیمارستان امام میبایستی از پلهای سفید یا نادری عبور میکردند و از خیابان ۲۴ متری و کنار مسجد رد میشدند.
عملیات طریق القدس در آذرماه سال ۱۳۶۰ انجام گرفت. شبی که عملیات طریق القدس صورت گرفت باران بسیار سنگینی بارید فردای عملیات متوجه شدیم که عملیات در منطقه بستان انجام شده و بحمدالله نیروهای ما موفق شده اند شهر بستان را آزاد کنند و عملاً شهر سوسنگرد را هم از تیررس عراقیها خارج کنند. فردای روز عملیات، خبردار شدیم که احسان الله رمضانی و شکر خدا بهمنی هر دو شهید شده اند و حسین (اخوی) هم از ناحیه دست چپ زخمی شده است. بعد از شهادت قاسم ابراهیمی اینها شهدای دوم و سوم مسجد بودند. بعد از مجروحیت حسین او را بلافاصله برای کارهای درمانی و مداوا به بیمارستانی در مشهد منتقل کرده بودند. تیر به دست چپ حسین خورده و عصب دستش را قطع کرده بود. مچ دستش از کار افتاده بود. بعداً درمان را در اهواز ادامه داد، ولی خوب نشد و برای همیشه مچ دستش از کار افتاد و به سختی میتوانست کارهایش را انجام دهد.
اواخر دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که با خبر شدم سپاه اهواز فراخوانی اعلام کرده و بچه های اهواز برای اعزام به پایگاه ها میروند. یک بار دیگر وسایلم را برداشتم و برای اعزام به مسجد آیت الله بهبهانی رفتم و آخر صف اعزام نشستم. خاطرات خوبی از اعزام قبل نداشتم. به شکل چمباتمه نشسته و سرم را پایین انداخته بودم تا شناخته نشوم که باز هم مثل قبل، آقای منابی آمد بالای سرم و گفت: تو بیا بیرون! دیگر نسبت به آقای منابی یک حس بدی پیدا کرده بودم. برای من سؤال بود که چرا به من گیر داده!؟ هر موقع میخواهم اعزام شوم سراغ من میآید. ایشان نمیخواهد من به جبهه بروم. اصلاً با من لج کرده. وقتی آقای منابی آمد و گفت: «بیا بیرون!» گفتم: «چرا ؟ اینها همه دارند می روند. مگر سنشان با من فرق میکند؟» گفت «نه؛ بیا بیرون کارت دارم.» گفت: فعلاً شما به مسجد برو تا بعد خبرت کنم. بالأخره آن روز هم موفق به اعزام نشدم.
▪︎ عضویت در گردان نور
از طریق پایگاه بسیج موفق به اعزام نشده بودم. اواخر بهمن ماه سال ۱۳۶۰ بود که سعید نبیان را دیدم. به من گفت «برای رفتن به جبهه آماده ای؟» ذوق زده گفتم: «آره» وسایلم را برداشتم و به اتفاق ایشان به پایگاه شهید بهشتی رفتیم. تا آن موقع نمیدانستم پایگاه شهید بهشتی کجاست. این پایگاه همان ساختمان دانشکده پرستاری در منطقه گلستان اهواز بود که در اختیار نیروهای جنگ قرار گرفته بود. وقتی به مقر رسیدیم، دیدم دم در پایگاه دو نفر بسیجی با لباس نظامی و تفنگ به دست، ایستاده اند. محوطه شلوغ بود و کسی را نمی گذاشتند داخل برود. هنوز مطمئن نبودم که می توانم با این اعزام به جبهه بروم. بعد از این که هماهنگ کردند، گفتند «بیایید داخل» هیچ وقت صحنه اش را فراموش نمیکنم؛ از در پایگاه که وارد شدیم هنوز به ساختمان اصلی نرسیده، یک نفر با عجله برای خروج از پایگاه به طرف ما می آمد. سعید نبییان تا او را دید با او احوال پرسی کرد. معلوم بود همدیگر را از قبل میشناسند. ایشان همان "اسماعیل فرجوانی" بود که من تا آن موقع ایشان را نمی شناختم. نبیان با فرجوانی صحبت کرد و با اشاره به من، گفت:" ایشان از بچه های مسجد هستند و میخواهد به جبهه بیاید ولی به او اجازه نمی دهند. یک طوری خودت هماهنگ کن." در آن لحظه فقط میخواستم سریع تر به جبهه بروم. در آن دیدار اول بدون این که حرفی با فرجوانی بزنم احساس کردم یک حس آشنایی و ارتباط قلبی با حاج اسماعیل دارم. این حس را متقابلاً در ایشان هم احساس می کردم. همان طور که ایستاده بود، نگاهی به من کرد و و بعد از احوال پرسی گفت: "خب؛ باشه. خوبه، با ما بیاد. برو داخل من الأن بر می گردم." خیلی عادی، سرم را پایین انداختم و به داخل پایگاه رفتم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۴
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 محوطه پایگاه خیلی شلوغ بود. همه در حال فعالیت برای گرفتن لباس و تجهیزات نظامی بودند. در آن شلوغی، به دنبال یک نفر آشنا میگشتم. خبر داشتم که تعدای از بچه های مسجد شفیعی اعزام شده اند. دقت می کردم که شاید یک نفر از بچه های مسجد را ببینم و از تنهایی بیرون بیایم. ولی تلاش من بی نتیجه بود. بهتر دیدم فعلاً در اتاق فرجوانی باشم تا ایشان بیاید. سؤال کردم اتاق آقای فرجوانی کجاست؟ اتاق را پیدا کردم و در گوشه ای ساکت و آرام نشستم تا فرجوانی دوباره برگشت. مرا به دو نفری که آن جا بودند که بعد فهمیدم آنها "سیدصادق و سیدباقر مروج " هستند، معرفی کرد. اینها بچه هایی بودند که از قبل با حاج اسماعیل ارتباط داشتند. سیدباقر مروّج برادر سیدصادق بود و کار پرسنلی و اداری گردان را انجام میداد. حاج اسماعیل دستور داد تا وسایل شخصی و نظامی را به من دادند. همان جا به سید باقر گفت که ایشان باید با خودمان کار کند. یعنی در کادر گردان باشد و به گروهان رزمی نَروم. سیدصادق مروّج پاسدار و از بچه های دوره های اول سپاه بود. ارتباط شهید فرجوانی با سید صادق از این دوره ها شروع شده بود. قبل از این که گردان تشکیل شود در جبههٔ آبادان با هم بودند. سید صادق از بچه های مسجد امام رضا و حاج اسماعیل از مسجد جوادالائمه بود. این آشنایی به تأسیس گردان قبل از عمليات فتح المبین کشیده شده بود. سید صادق به واسطه ارتباط قبلی و شاید دستور سپاه اهواز، معاون عملیاتی اسماعیل فرجوانی شده بود.
هنوز نمیدانستم که کارم چیست و چه باید بکنم. فقط حاج اسماعیل گفته بود: «با ما باش.» به طور مدام نیروهای گردان را میدیدم که برای هماهنگی کارهایشان به آن اتاق می آمدند.
بعد از گرفتن تجهیزات انفرادی تقریباً مطمئن شده بودم که مشکل حل شده و رفتن من به جبهه قطعی است. پس از زمان کوتاهی فرجوانی آمد و سؤالاتی از من کرد. به من گفت که تو باید کارهای تدارکاتی گردان را انجام بدهی. من هم بدون این که توضیحی بخواهم، قبول کردم. بعد از آن فرجوانی مرا به دیگر اعضای کادر گردان معرفی کرد. از آن لحظه میبایست در کادر گردان فعالیت خود را شروع می کردم. در سالهای ابتدای جنگ ساختار گردانها خیلی گسترده و کامل نشده بود و به این شکلی که در دوره های بعد و سالهای بعد از عملیات فتح المبین و بیت المقدس مطرح شد، نبود. سازمان گردانها بسیار ابتدایی و فقط به شکل خاص نظامی بود، ولی در عملیاتهای بعدی بعضاً کارهایی در رابطه با پشتیبانی گردانها و هماهنگی برای رفع نیازهایشان به صورت جامع تری شکل گرفت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۵
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 بعدازظهرِ روز اوّل، به سمت منطقۀ شوش حرکت کردیم و حدود ساعت چهار یا پنج بعدازظهر به شهر شوش رسیدیم. محلّ استقرار ما در چند خانۀ سازمانی در شمال شهر شوش بود که برای استقرار گردان آماده کردهبودند. در کنار خانهها یک مدرسه قرار داشت که ابتدا در آن مدرسه پیاده شدیم، ولی برای استراحت به خانهها میرفتیم. شب اوّل، شب جمعه و مصادف با دعای کمیل بود. به همراه تعدادی از بچّهها از محلّ استقرار، پیاده و آرامآرام به سمت حرم حضرت دانیال نبی حرکت کردیم و در مراسم دعای کمیل که مفصّل و با حال و هواي معنوی بسیار خوبی هم برگزار شد، شرکت کردیم .
چند روزی در شهر شوش بودیم تا منطقۀ استقرار مشخّص شود. در این مأموریّت قرار بود زیر نظر تیپ ۱۷ قم که بعداً به تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب تغيير نام داد، عملیّات انجام دهیم. برنامهریزی به این شکل بود که ابتدا در منطقۀ عمومی عنکوشِ شوش مستقر شویم. منطقۀ عنکوش در نزدیکی خطّ مقدم قرار داشت و میبایست در این محل، خودمان اردوگاهی میساختیم تا موقع عملیّات فرا برسد.
تدارکات یک گردانِ حدودِ ۳۵۰ نفری برای تأمین نیازها و استقرار و ساخت سنگرهای مورد نياز و ایاب و ذهاب آنها، هماهنگی زیادی نیاز داشت. این کارِ بسیار سنگینی بود و تجربۀ چندانی هم نداشتم، ولی کارها به لطف خدا و همکاری دوستان به شکل بسیار خوبی انجام میشد. تدارکات تیپ در شهر شوش، محلّی را برای کارهای پشتیبانی اختصاص دادهبود. تمام امکاناتِ مورد نیاز عملیّاتی در همان جا قرار داشت. [معمولاً] با یک معرّفینامه از مسئول پشتیبانی خط که فردی از بچّههای قم به نام آقای شفیعی بود و مسئولیت پشتیبانی را داشت، کارها انجام میگرفت. بعد از استقرار در خط و اردوگاه گردان، امکانات مورد نیاز را از یک مقرّ پشتیبانی که در نزدیکی خط زدهبودند، تأمین میکردیم.
در بدو ورود به شهر شوش، از طرف پشتیبانی تیپ، یک دستگاه خودروی نیسان که تمیز و نو هم بود، در اختیار ما قرار دادند. با آن [خودرو] ایاب و ذهاب و کارهای دیگر را انجام میدادیم. یک سری امکانات و تجهیزات اوّلیه را هم از شهر شوش تهیه کردیم. برای آماده کردن اردوگاه باید امکاناتی تهیه میکردیم و برای تعیین محلّ استقرار اردوگاه، هماهنگیهایی با تدارکات تیپ ۱۷ قم صورت میدادیم. به اتّفاق برادر، احمدرضا ترکی، به منطقۀ مورد نظر رفتیم و شروع به بررسی محل کردیم. منطقهای که تعیین شد، حدّ فاصل خطّ مقدم تا سایت پشتیبانیِ تیپ بود. [بلافاصله] به کار آمادهسازی سنگرها و اردوگاه مشغول شديم. منطقهای كه در آن میبایست اردوگاه را میزدیم، از نظر شرایط جغرافیایی باید ویژگیهای خاصّی میداشت. بین تپۀ ماهوریها، شروع به ساختن سنگر به صورت پراکنده کردیم و با لودر، دل تپهها را شکافتیم و سنگرها را در دل این شکافها زدیم. تعدادی از نیروهای گردان را آوردیم و سنگرهایی که جای استقرار دستهها بود، به صورت گروهی ساختیم. با سیلیپر یا همان تراورسها ، سقف و جلو سنگرها را مستحکم کردیم تا آمادۀ استقرار شوند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۶
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 درکمتر از دو سه روز و خیلی سریع، یک اردوگاه در آن محل ایجاد شد. سنگرها به نوعی سنگرهای گروهی بود و به راحتی یک دسته را در خودش جا میداد. با توجّه به نداشتن تجربۀ کافی و در تیررس بودن منطقه، بحمدالله تا آخر مأموریت در همین سنگرها مستقر بودیم و اتّفاق خاصّی هم نیفتاد.
با فاصلۀ چند روز بعد از استقرار در این اردوگاه، به گردان مأموریّت پدافندی یکی از مناطق جبهۀ شوش دادهشد. حاج اسماعیل هم با توجه به تجربیّات بالای آقای معینیان، به گروهان قدس برای پدافند از خط، مأموریّت داد. فاصلۀ ما با محلّ استقرار نیروها در خطّ مقدم، خیلی کم بود. در مسافت هوایی، شاید چیزی حدود دو یا سه کیلومتر و زمینی حدود چهار یا پنج کیلومتر فاصله داشتیم. روزهای باقیمانده تا عملیّات، فرصت خوبی برای آماده کردن و سازماندهی نیروها برای انجام یک عملیّات بسیار بزرگ بود. هنوز توجیهِ عملیّاتی نشدهبودیم. با تأکید و مدیریّت حاجاسماعیل، برای کم تر از یک ماهی که در اردوگاه مستقر بودیم، برنامه ریزی شد. این فرصت خیلی خوبی برای آموزش بود و گردان هم از آن بسیار خوب استفاده کرد و به نیروها آموزشهای کاملی دادهشد. بعضی از نیروها برای اوّلین بار بود که به جبهه میآمدند و لازم بود آموزشهایی را ببینند.
***
فرصت بسیار مناسبی هم ایجاد شدهبود تا سطح معنویِ بچّهها ارتقا پیدا کند. در همان روزهای اوّل مأموریت گردان، فضای معنوی بسیار بالایی در نیروها ایجاد شدهبود. نماز شب و تهجّد در اوّلین عملیّاتِ گردان، خیلی خوب شکل گرفت. تعداد زیادی از بچّهها حدود یک ساعت قبل از اذان صبح، بیدار می شدند و بعضاً در فضای باز اردوگاه میرفتند و نماز شب میخواندند. معمولاً هر روز بعد از نماز صبح، زیارت یا دعایی خوانده میشد. بعد از این که هوا حالت گرگ و میش پیدا میکرد، دیگر کسی نمیخوابید و برنامۀ ورزش صبحگاهی شروع میشد. دویدن، در اطراف اردوگاه و بین تپههای منطقه صورت میگرفت. گروهان گروهان و دسته دسته میرفتند و حدود یک ساعت ورزش میکردند. بعد از اتمام ورزش، همه به محلّ اردوگاه برمیگشتند. صحنههای زیبایی از شهیدروحالله شمشیری به یاد دارم. وقتی نیروها سرحال از ورزش به اردوگاه میآمدند، ایشان یک دفعه میگفت: «خیلی خُب؛ هر کس میخواهد دوستش او را شفاعت کند، عقد اخوّت با او ببندد.» خودش هم شروع میکرد به مصافحهکردن با تکتک بچّهها. با این صحبتِ شمشیری، یک شوری بین بچّههای گردان به وجود میآمد و شروع به شفاعت خواستن از همدیگر میکردند. این حرکت یک ارتباط معنوی خوبی بین نیروها ایجاد میکرد. واقعاً این ارتباط معنوی را بین نیروها خیلی خوب حس میکردیم. برای همۀ بچّهها این فضا اتفاق افتادهبود. اصلاً حس میکردیم همه یک روح هستند و یک خواسته دارند. فکرها و اندیشهها و روحشان یکدست شده و اين فضای خیلی زیبایی را درست ميكرد. همۀ اینها در فضای ظاهری بود، ولی آن روح معنوی، یک احساس قلبی بین بچّهها ایجاد کردهبود که آن دیگر در خفا بود و ظهوری نداشت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 فتح المبین
شرح عملیات
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
🔸 پس از کسب آمادگی های لازم، عملیات فتح المبین در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد دوم فروردین ۱۳۶۱ با رمز مبارک یا زهرا (س) و با چهار قرارگاه قدس، نصر، فجر و فتح آغاز شد.
▪︎ در این عملیات، مأموریت قرارگاه های قدس و فتح در مقایسه با قرار گاه های نصر و فجر از اهمیت بیشتری برخوردار بود. پس از آنکه دشمن از مأموریت رزمندگان در محور قرارگاه فتح آگاه شد، مأموریت قرارگاه قدس اهمیت بیشتری یافت زیرا قوای دشمن از مأموریت نیروهای خودی در این محور کاملا غافل بودند، در نتیجه هر موفقیتی در محور قرارگاه قدس که با تهدید عقبه و اشغال مواضع دشمن در منطقه عین خوش همراه بود، هوشیاری آنها در محور قرارگاه فتح را جبران می کرد. در واقع قرارگاه قدس می توانست مهم ترین خطوط مواصلاتی و تدارکاتی عراق در محور دهلران عین خوش و پل نادری را قطع کند که در این صورت، ورود نیروهای احتیاط ارتش عراق به منطقه با مشکلاتی همراه می شد و راه عقب نشینی نیروهای لشکر ۱۰ ارتش عراق نیز قطع می گردید.
▪︎ با شروع عملیات، نیروهای قرارگاه قدس - که به دلیل طولانی بودن مسافت، قبلا از محل استقرار خود حرکت کرده و در مواضع مناسبی در نزدیکی دشمن مستقر شده بودند - با تهاجم به نیروهای عراقی، ضمن آزاد کردن بخشی از جاده دهلران - پادگان کرخه، در عین خوش مستقر شدند. همچنین در این حمله منطقه کمرسرخ، امام زاده عباس و تپه های ۲۰۲ به تصرف نیروهای خودی در آمد.
✧✦✧ ✧✦✧
#عملیات_فتح_المبین
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۷
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 نشستها و جلسات قرآنی در گروهانها برگزار میشد. بعضاً میدیدیم بعد از حدود یک ساعت ورزش، وقتی میآمدند یک عدّهای تازه شروع میکردند به شعار دادن و شعرهای گروهی خواندن. در نظر بگیرید، نیروها گروه گروه و بعد از ورزش به اردوگاه برمیگشتند. شلوغی اردوگاه با شعارهای بچّهها، فضای خیلی گرم و صمیمی ایجاد میکرد. واقعاً شادابی و طراوت زیبایی در اردوگاه ایجاد میشد.گاهی اوقات که نیاز بود این شور در فضای اردوگاه، در بین نیروهای گردان ایجاد شود، شمشیری یا یکی دو نفر از بچّههای گردان، این کار را انجام میدادند. [مثلاً] فرماندۀ گردان را روی دوشِ خودشان بلند میکردند و شروع به شعار دادن و چرخیدن توی اردوگاه میکردند. انگار سالیان سال است که با هم ارتباط دارند و دوست هستند. در صورتی که شاید کمتر از یک ماه بیشتر نبود که با هم آشنا شدهبودند. حاجاسماعیل هم ارتباط روحی و معنوی بسیار خوبی با نیروها برقرار کردهبود و خودش را به هیچ عنوان از نیروها دور نمیکرد. در همۀ این صحنهها در جمع بچّهها میآمد و مثل یک نیروی عادی در این برنامهها شرکت میکرد. فرماندهان با نیروها ورزش میکردند. این نبود که تنها نیروها ورزش کنند و آنها توی سنگر بمانند. ما هم که کادر گردان بودیم، میرفتیم و با آنها همراه میشدیم. هر کسی که شاهد این فضاها بود، شوق و شَعَفی درون خود احساس میکرد. روحیّات بچّهها آن قدر به هم نزدیک شدهبود که همدیگر را به اسم کوچک صدا میکردند. این ارتباطات آن قدر صمیمی شدهبود که به جرأت میگویم، چند جسم در یک روح شدهبودند. این فضا برای ورود به عملیّات لازم بود. چرا؟ به خاطر این که بالأخره اینها فردا میخواستند به دل دشمن بروند. باید شب عملیّات به کمک هم میرفتند و اگر کسی زخمی میشد، باید کمکش میکردند. این فضا باعث میشد که یک احساس مسئولیّتی نسبت به هم داشته باشند و در صورت ضرورت برای هم ایثارگری کنند.
بعد از صرف صبحانه و حدود ساعت هشتونیم نُه، آموزشهای ِلازم به افرادی که در زمینههای مختلف نیاز به آموزش نظامی داشتند، دادهمیشد. بعضاً نیاز به مرور آموزشهای نظامی بود. این آموزشها شامل همۀ مواردی بود که نیروها برای شب و روز عملیّات به آنها نیاز داشتند. يک نفر تکاور عراقی داشتیم که پناهنده شدهبود. به واسطۀ آموزشهایی که در ارتش عراق دیدهبود، بخشی از کار را در اردوگاه به عهده گرفته و آموزش میداد. بخش دیگری از آموزشها را افرادی مثل حاجاسماعیل و شهیدصادق مروّج و بچّههایی که آموزشهای سطوح بالای نظامی را دیدهبودند، با بچّهها کار میکردند. در آموزشها به بچّهها یاد می.دادند که اگر در شب عملیّات و در منطقه گُم شدند، چه طور با قطبنما کار کنند. اگر در شب از یگان خود جدا شدند، چه طور از روُی ستارهها راه را پیدا کنند. اگر دوستش یا خودش زخمی شد، چه طور پانسمان انجام دهند. اگر کمین دشمن جلویشان آمد و خواستند با آنها مقابله کنند، حواسشان باشد که از عوارض زمین چگونه استفاده کنند که آسیب نبینند. اگر با تانک دشمن برخورد کردند، چه کار باید بکنند. اگر گلولهای از سمت دشمن به سمت آنها آمد، چه کار کنند یا این که به سنگرهای عراقی که رسیدند، حواسشان باشد دست به چیزی نزنند. اینها بخشی از آموزشهایی بود که نیروها باید یاد می.گرفتند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۸
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در کنار آموزشها، کلاسهای اعتقادی هم داشتیم. یک نفر روحانی به طور دائم در گردان حضور داشت که نماز جماعت و سؤالات شرعی نیروها را پاسخ میداد. روزانه در حدّ یک ساعت، کلاس اخلاق و بحثهای اعتقادی و معنوی را مطرح میکرد. در مسائل معنوی، یکسری مستحبّات و عادتهای اخلاقی بین بچّهها در اردوگاه سنّت شدهبود و تقریباً همه بدون استثنا انجام میدادند. مثلاً نیم ساعت قبل از اذان ظهر، خواب نیمروز (قیلوله) داشتند. بعد از خواب، برای نماز ظهر آماده میشدند. بعد از نماز ظهر و ناهار، معمولاً فرصتی داده میشد که به اموراتِ شخصی برسند. اگر کسی میخواست استراحت کند یا نامه یا کاری انجام دهد تا یکی دو ساعت تقریباً آزاد بود. بعدازظهر هم كه مجدّداً برنامۀ آموزش برقرار میشد. همۀ این آموزشها به ابتکار خود گردان بود و حتّی از نیروهای گردان که سابقۀ بیشتری در جنگ داشتند هم، استفاده میکردند.
•••••
سنگرِ خیلی بزرگی به طول شاید ده متر، در محلّ اردوگاه داشتیم که پُر از امکانات بود. در تأمین امکانات و مُهمّات اصلاً احساس کمبودی نمیکردیم. البتّه درتأمین تجهیزات و ادوات جنگی کمبود وجود داشت. امکانات مورد نیاز از هر محلّی تأمین میشد. چه از طریق پشتیبانی تیپ و یا از طریق ایستگاههای صلواتی و یا از پایگاههای کمکهای مردمی. تمام نیاز نیروها از لوازم شخصی گرفته تا موادّ شوینده و حتّی برخی تجهیزات عملیّاتی، مثل لباس نظامی را تأمین میکردیم. همۀ اینها در پشتیبانی تأمین میشد.
یکی از اقداماتی که در این زمان دنبال میکردیم، تأمین نیازهای گردان بود. گردان امکانات و تجهیزات چندانی نداشت. چنددستگاه از بیسیمهای معمولی PRC داشت که یکی در ارتباط با گروهانها بود و دیگری در ارتباط با تیپ. هر گروهان هم یک دستگاه فقط برای ارتباط با گردان در اختیار داشت. فرماندۀ گروهانها هیچ بیسیمی برای ارتباط با فرماندۀ دستهها نداشتند. هیچ سیستم مخابراتی دیگری وجود نداشت. وقتی گروهان در خط مستقر بود برای ارتباط با دستهها از تلفنهای موجود در خط، استفاده میکردند.
▪︎ عزيمت به منطقۀ «شهادت»
بعد از چند روز که در اردوگاه مستقر بوديم، مأموریت پدافندی از خطّ منطقۀ زعن از طرف تیپ به فرماندهی گردان ابلاغ شد. زعن، نام روستایی از توابع شهر شوش بود که به دلیل موقعیّت و شرایط بسیار سختی که داشت، تعداد زیادی شهید در این نقطه دادهبودیم. به همین خاطر این روستا به «منطقۀ شهادت» معروف شدهبود. در مأموریتی که دادهبودند، یکی از گروهانها باید به خط میرفت و روبروی عراق پدافند میکرد. این اوّلین مأموریّتی بود که به گردان دادهمیشد. حاجاسماعیل با توجّه به سختی اين مأموريت، گروهان قدس را که فرماندۀ آن، آقای علیرضا معینیان و معاون ایشان، نادر دشتی پور بود، انتخاب کرد. پس از توجیه اوّلیۀ فرماندهان گروهان قدس و تأمین امکانات لازم، این گروهان در خط مستقر شد. چند روز قبل از این جابهجایی، بارندگی زیادی در منطقه صورت گرفته و به همین خاطر، زمینها بسیار گلآلود شدهبود و انتقال نیروها به سختی انجام شد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۹
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 شرایطِ بسیار سختی در منطقه شهادت حاکم بود. فاصلۀ ما با نیروهای عراقی بسیار کم بود. به طوری که شبها وقتی عراقیها با هم صحبت میکردند، صدای آنها را میشنیدیم و بالعکس. نیروهای ما هم نمیتوانستند بلند صحبت کنند؛ این نقطه، جناح منطقه محسوب میشد. یک طرف به رودخانۀ کرخه و طرف دیگر به ادامۀ خط، متّصل بود. معمولاً در شرایط جنگی، جناحين خط، خیلی مهم هستند. محلّ استقرارگروهان قدس در جناح خط زعن بود و مكانِ فوقالعاده حسّاسی محسوب میشد. تجربۀ بچّهها هم بالا نبود، ولی الحمدالله نیروهای گروهان قدس به فرماندهی برادرمان علیرضا معینیان خوب توانستند علیرغم همۀ مشکلات و سختیها، منطقه را نگه دارند. از نظر وضعیّت توپوگرافی، منطقه، تپهمانند و بالا و پایینهای زیادی داشت. بعضاً عراقیها در تپۀ مقابل بودند، یا هر دو روی یک تپه بودیم. یعنی یک طرفِ تپه، عراقیها و طرف دیگر، ما ایستاده بودیم. در اين منطقه، بیشتر از کانالهایی استفاده میکردیم که برای ارتباط بین خط و کمین های خودمان تعبیه شدهبود. کانالهای ارتباطی و سنگرهای نزدیک به هم تنها [راه ارتباطی] بود. در این کانالها، بعضاً فاصلۀ ما با نیروهای عراقی، به کمتر از صدمتر هم میرسید. سنگر استقرار و استراحت نیروها با فاصلهای از خط قرار داشت و نگهبانی از خط، در سنگرهای کمین انجام میشد. باید توجّه داشت که این اوّلین مأموریت گردان بود و خیلی از نیروهایی که در گردان حضور داشتند، میدان جنگ را به این شکل ندیدهبودند و اين اوّلین مأموریت آنها بود. البتّه بخشی از این نیروها پیش از آمدن به جبهه، آموزشهای نظامی را دیده و حتّی عدّهای خدمت سربازی هم رفتهبودند، ولی حدود پنجاه شصت درصد نیروهای گردان، فقط آموزشهای اردوگاهِ شوش و قبل از عملیّات را گذراندهبودند و نیاز به آموزش بیشتری داشتند. با فاصلۀ نزدیکی که با دشمن داشتیم، نیروها خيلی باید دقّت میکردند. بیشتر درگیرهای ما در خط، درگیری نزدیک بود. نیروهای عراقی بعضاً بچّههای ما را با تکتیرانداز و یا با نارنجک تفنگی کلاش میزدند. فاصله کم بود و نمیتوانستند از خمپاره استفاده کنند. نارنجکهای تفنگی ما، روی تفنگ ژ3 قرار میگرفت. شلیک كه میشد، صدمتر آن طرفتر به زمین میخورد. وقتی به سطح زمین و روی سنگرها و کانالها نگاه میکردیم، پر شدهبود از پوکههای نارنجک تفنگی منفجرشده که به مقدار زيادی آن جا ریخته شدهبود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۰
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 معمولاً برای دیدن بچّههای گردان، به خط میرفتم. پیش از ظهر یکی از روزها، با محمّد کرباسی در کمین نشستهبودیم و با هم صحبت میکرديم. یک تلفن قورباغهای در کمین بود که ارتباط با عقب را برقرار میکرد. هیچ راه دیگری برای ارتباط وجود نداشت. محمّد میگفت: «این جا آرام صحبت کن! عراقیها صدای ما را میشنَوند.» منطقه خيلی فشرده و حسّاس بود. یک قبضه دوشکا در عقبۀ خط توسّط نیروهای ما کار گذاشته شدهبود. اگر نیروهای کمین ما احساس خطر میکردند، از کمین به فرماندهی گروهان اطّلاع میدادند تا دوشکا، آن نقطه را بزند. کمین تلاش میکرد تا خودش درگیر نشود و بیشترِ درگیری را به دوشکا بدهد. این تدبیر فرماندهی، بسیار کار درستی بود. اگر کمین درگیر میشد، خودش را زیر آتش میگرفتند، ولی وقتی دوشکا شلیک میکرد، دشمن نمیتوانست کمین را شناسایی ویاکلّ منطقه را زیر آتش بگیرد.
یگانهای قبل از ما، در دلِ تپه، در کنار کانالها، تونلهایی را ایجاد کردهبودند و از زیر زمین تردّد میکردند تا دشمن آنها را نبیند. وقتی میخواستیم فاصلۀ خط تا کمین را طی کنیم، در چندین نقطه باید خم میشدیم و از تونل میگذشتیم. در بعضی جاها چیزی حدود صد متر را در حالت دولا دولا راه میرفتیم. تمام خطوط به وسیلۀ کانال به هم ارتباط داشت. زمان نگهبانی در این کمینها نمیتوانست زمانی طولانی باشد. استقرار در کمین، فوقالعاده خستهکننده و سخت بود. یک نیرو بیش از دو ساعت نمیتوانست در کمین، نگهبانی بدهد؛ چون در سنگر کمین باید بیحرکت و در سکوت مطلق و جای ثابت مینشست. خطرش هم خیلی زیاد بود و از آن جا که به عراقیها خیلی نزدیک بود، احتمال اصابت تیر تکتیرانداز را هم داشت. فشار روانیِ خیلی سنگینی روی افراد این پست وجود داشت. در یک فاصلۀ عقبتر، خاکریز دیگری داشتیم که آنجا مقداری آرامتر بود. خاکریز هم موقعیّت مناسبی نداشت و واقعاً حسّاس بود، ولی نسبت به کمین، باز راحتتر بودند. در این موقعیّت و با آن حسّاسیّت، نیروهای ما یک دستگاه بلندگو در خط کار گذاشتهبودند. عراقیها هم بلندگو داشتند و بعضی مواقع، چیزهایی میگفتند و ما هم متقابلاً جوابِ آنها را میدادیم، یا این که از طرف ما مطالبی مطرح میشد. هدف ما از این کار، نصیحت آنها بود تا بیایند مثلاً تسلیم شوند. هر از چند گاهی یکی از بچّهها که عربزبان بود، پیامهایی به زبان عربی به آنها میداد. بعضاً از این بلندگو، نوحه و اذان هم پخش میشد که به ذائقۀ نیروهای عراقی خوش نمیآمد.
در روزهای بهمن یا اسفند بودیم و بارندگیهای شدیدی در منطقه وجود داشت. زمین منطقه پر از گِل میشد و تردّد را بسیار سخت میکرد. گِل به کفش بچّهها میچسبید و مشکلاتی به وجود میآورد. آن هم در این کانالها که آب باران از روی تپهها در آنها جمع میشد. باران به صورت مستقيم روی نیروی کمین میریخت و شب را باید در زیر باران و در آن سرما در گِلها مینشستند. واقعاً شرایط سختی بود. در آن منطقه، چندین نوبت بارندگی داشتیم. در آن شرایط، کوچکترین اعتراض یا گلهای از طرف بچّههای گردان وجود نداشت. کسی که میخواست به کمین برود، باید برنامهریزی میکرد، مایعات کمتری می خورد؛ چون رفتنِ به دستشویی در کمین، یک معضلی بود و با جان خود بازیکردن محسوب میشد. نیروها نباید در کمین، زیاد تردّد میکردند. کمین، محلّی ثابت بود و اصلاً جای تکان خوردن نداشت. اگر واقعاً کسی مجبور میشد، بایستی با تلفن قورباغهای مورد را به عقب اطّلاع میداد تا یک نفر به جای او میآمد و جابهجایی انجام میشد. در سنگرهای عقب هم به دلیل این که سقف آنها کوتاه بود، نماز خواندن به صورت نشسته انجام میشد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / 11
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 پشتیبانی از نیروها هم در این منطقه کار سختی بود. در آن منطقه، سنگرهای ویژۀ مهمّات هم وجود داشت که بایستی همیشه پر از مهمّات میبودند. برای تردّدهای روزانه هم در یک ساعت هایی از روز، ماشین می آمد و سرویس می داد. پشتیبانی تیپ با فاصلۀ حدوداً یک کیلومتر، پشت خط و در نزدیک رودخانۀ كرخه و بین دو تپه، یک سایتی ایجاد کردهبود که محلّ استقرار حمّام و تدارکات و خدمات تیپ بود. اگر کسی نیاز به استحمام داشت و یا برای کاری میبایست به عقب میآمد، از آن وسیله استفاده می کرد.
زمانی که گروهان قدس در خطّ زعن یا منطقۀ شهادت مستقر بود، یکی از نیروهای این گروهان به شهادت رسید. این اوّلین شهید گروهان قدس که اوّلین شهید گردان نام گرفت، شهید «داریوش نادری» بود. وقتی بچّه ها خبر شهادتش را شنیدند، واقعاً منقلب شدند. شنیدن خبر شهادتِ یک نفر از کسانیکه در همۀ لحظات کنار آنها حضور داشت، بسیار سخت بود. بالأخره برای قشر جوان که هنوز درگیر اتّفاقات جنگ، به این شکل نشده واقعاً سخت بود. فضا خیلی دگرگون شدهبود. این فضا تقریباً هر روز با شهید و زخمیشدن بچّههای گردان تكرار می شد. در منطقۀ زعن یا شهادت، دو نفر شهید داشتیم و گروهان قدس، حدود یک ماه در آن خط مستقر بود.
▪︎ مقدّمات حضور در عمليّات
در کنار آموزش نیروها، فرماندهی گردان هم مشغول هماهنگی های لازم برای مأموریت گردان و انجام عملیّات با تیپ بود. بعد از تعیین مأموریت و برای نزدیک شدن به منطقۀ عملیاتی، تمام نیروهای گردان، از جمله نیروهای گروهان قدس [که در خط بودند]، به جبهۀ¬ «مقاومت » منتقل شدیم. آنجا شرایطِ منطقۀ زعن را نداشت. یک خاکریز طولانی و در منطقهای دشتمانند بود که روبهروی سایتهای چهار و پنج خودمان قرار داشت. این خاکریز به منطقۀ رهایی عملیات گردان نزدیکتر بود. همۀ نیروهای گردان در سنگرهای طول خط، مستقر شدند تا موقع عملیات برسد. با این استقرار، دشمن خیلی حسّاس نمیشد و این طور تصوّر میکرد که فقط می خواهیم پدافند کنیم. البتّه بعد از استقرار و پیش از شروع عملیات، در این خط، درگیریهایی با عراقیها به وجود می آمد که کاملاً طبیعی بود.
منطقۀ مقاومت یک مسئول محور داشت که در خط مستقر بود. وقتی استقرار پیدا کردیم، متوجّه شدم که مسئولیّت محور با یکی از بچّههای مسجد جزایری به نام «سعید تجویدی » است. تعدادی از بچّه های قدیمی سپاه اهواز، از جمله سعید دُرفشان ، حمید رمضانی و عظيم امین دزفولی با ایشان در آن منطقه حضور داشتند. سعید دُرفشان معاون برادرتجویدی بود. آنها قبل از عملیات در این محل، مستقر شده و منطقه را شناسایی کردهبودند و کار اطّلاعات و شناسایی محور با همینها بود. توجیه و راهنمایی فرماندهی گردان نسبت به منطقۀ عملیات هم که در این ایّام لازم بود، توسّط آنها انجام شد.
چند روز قبل از شروع عملیات، از طرف فرماندهی تیپ، تصمیماتی در رابطه با فرماندهی گردان گرفته شد. شهید دُرفشان از طرف تیپ به عنوان فرماندۀ «گردان نور» و حاجاسماعیل به عنوان معاون ایشان معرّفی شد. علّت این کار هم این بود که شهید درفشان از قبل در آن منطقه بود و آشنایی داشت و خطّ دشمن را کاملاً شناسایی کردهبود و می شناخت. ايشان دو روز قبل از عملیات، به عنوان فرماندۀ گردان، بین فرماندهانِ گروهان ها و کادر گردان معرّفی شدند. [آن شب] شهید فرجوانی جلسه ای گذاشت و گفت : «ایشان فرماندهی را بر عهده می گیرند و ما همه با ایشان هستیم.» آن موقع، کسی این حرفها را نمی زد که این کی هست و یا چرا خود حاجاسماعیل نباشد؟ بدون کوچک ترین عکسالعملی همه پذیرفتند. شهید دُرفشان هم بسیار انسان وارسته ای بود و از نظر اخلاقی ویژگی ها و جاذبۀ خوبی داشت. مَشرب برخوردی بسیار بالایی هم داشت. هر کس با اوّلین برخورد، ویژگیهای اخلاقیاش را حس می کرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۲
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 .در نزدیکی محل استقرار گردان و مقداری عقبتر از خطّ عملیّاتی گردان، یک سنگر گروهی بود که بچّههای سپاه اهواز در آن مستقر بودند. [دقیقاً] یک شب قبل از عملیّات، حاجاسماعیل تصمیم گرفت به اتّفاق تعدای از کادر گردان، جهت آشنایی به آن سنگر برویم. من با مقداری تأخیر رسیدم. وقتی داخل سنگر شدم، دیدم سفره.ای برای غذا پهن شده و همه سر سفره نشستهاند. خیلی از بچّههای سپاه اهواز، از جمله رحیم راسخ ، سعید دُرفشان و چند نفر دیگر در آن جا جمع بودند. حاج صادق آهنگران هم آن روز به منطقه آمدهبود و در جمع حضور داشت . سعید درفشان سمت راست حاج صادق و فرجوانی سمت چپش نشسته بودند. از درِ سنگر که وارد شدم، یک دفعه حاج صادق که از قبل مرا میشناخت، گفت: «بیا! بیا اینجا بشین!» من را بین خود و سعید درفشان نشاند. آن شب بعد از شام، بحثهای ایجاد ارتباط و آشنایی با سعید درفشان و مسائل دیگر مطرح شد.
**
چند روز پیش از عملیّات، عراقیها تحرّکاتی در آن منطقه داشتند، ولی شاید فرماندهان تصوّر نمیکردند که عراق بخواهد در آن منطقه، عملیّاتی انجام بدهد. ارتش هم در اين منطقه حضور داشت. به طوری که بخشی از خاکریز منطقه در اختیار ارتش بود و تعدادی از تانکهایش را در نقطۀ شروع عملیّات مستقر کردهبود. یک شب قبل از عملیّات، آتش توپخانۀ عراق سنگین شد. تقریباً دم صبح، از سمت خاکریز نیروهای ارتش، به خط آنها حمله کردند. عراق از همان منطقهای که قرار بود عملیّات کنیم، تک زدهبود. این حرکت عراقیها خیلی حسّاسیّت منطقه را بالا برد. آن روز، نیروها و تانکهای ارتش با کمک نیروهای ما به مقابله با دشمن ایستادند. در این جریان، نیروهای گروهان قدس در بخشهایی به کمک نیروهای ارتش رفتند. عراقیها بعد از تکِشان، بلافاصله عقبنشینی کردند و نتوانستند خاکریزی را از ما بگیرند. در جریان این تک، پرویز صداقتفر که یکی از فرمانده دستههای گروهان قدس بود، در هنگام درگیری به شهادت رسید. این اتّفاق، فرماندهان را خیلی حسّاس کردهبود. آنها به این نتیجه رسیدهبودند که اگر عملیّات به تأخیر بیفتد، قطعاً عراق به نتیجۀ دلخواهش خواهد رسید و خودش را جمع میکند. به همین دلیل، مصمّم به انجام عملیّات در همان منطقه شدند و حتّی اصرار بر تعجیل در آن داشتند. ضمن این که اگر میخواستند منطقۀ عملیّات را تغییر دهند، حتماً زمان کافی برای شناسایی منطقۀ جدید، لازم بود.
در ابتدا قرار بود عملیّات در تاریخ ۶۰/۱۲/۲۹ یعنی دقیقاً در شب عید نوروز انجام شود، ولی با تصمیمی که فرماندهان گرفتند و به دلیل تک عراقیها، عملیات با یک روز تأخیر، در تاریخ ۱/ ۱/ ۶۱ انجام شد. بعداز ظهر بود که حاج اسماعیل آمد و گفت: «از طرف فرماندهی اعلام شده امشب آمادۀ عملیّات باشید.»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۳
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 با همۀ این اتّفاقات، نیروهای گردان آمادۀ عملیّات بودند. عملاً هیچ تغییری در طرح عملیّات و مأموریت گردان نداده بودند. فقط منتظر دستور حرکت بودیم. آخرین هماهنگیها انجام گرفتهبود و گروهانها توجیه کامل شدهبودند. بعد از نماز مغرب و عشاء، نیروها با پای پیاده به سمت نقطۀ رهایی عملیّات که تقریباً در نزدیکی خطّ پدافندی گردان بود، حرکت کردند.
دقیقاً صحنۀ آن شب را به یاد دارم. تمام نیروهای گردان به ستون حرکت میکردند. فاصلۀ خاکریز محلّ استقرار ما تا نقطۀ رهایی و حرکت به سمت دشمن، زیاد نبود. یک ماشین پر از مهمّات و خوراکی در مسیر حرکت بچّهها گذاشتهبودیم. عقب این ماشین همه چیز بود. از مهمّات گرفته تا آجیل و کمپوت و کنسرو. همین طور که بچّهها به طرف محلّ عملیّات میرفتند، هر کس هر چیزی که میخواست برمیداشت. اگر کسی میگفت که مهمّات میخواهم، از هر مهمّاتی که کسری داشت، تیر، آرپی جی و غیره، برمیداشت. اگر کسی سه گلولۀ آرپیجی داشت، میدید که بد نیست دو تا هم دستش بگیرد، میگرفت، یا مثلاً فشنگ داشت، میگفت که بد نیست دو بسته از این جعبهها هم داشته باشم، از آنها هم دو تا میگرفت و با خودش میبرد. تا جایی که نیاز داشتند، هر چیزی که میخواستند به آنها میدادیم. بعد از رسیدن به این نقطه، تازه میبایست ده کیلومتر را در عمق مواضع عراقیها جلو میرفتند تا به مواضع توپخانۀ عراق میرسیدند و به پشت مواضع آنها میزدند. منطقه خیلی شرایط سختی داشت. از خاکریزی که مستقر بودیم تا خطّ استقرار نیروهای عراقی، حدود یک و نیم تا دو کیلومتر مسافت بود، ولی از معبری که بچّههای ما عملیّات را شروع کردهبودند، حدود ده کیلومتر میبایست مسافت طی میشد تا به پشت نیروهای دشمن میرسیدند. نیروهای ما دقیقاً تا موقعیّت توپخانۀ عراقیها رفتند. یعنی تا عقبۀ نیروهای دشمن.
پیادهرویِ بسیار سنگینی برای نیروها بود که این کار انجام شد وگردان با دشمن در عمق حدود ده کیلومتری درگیر شد. البتّه سه گروهان میبایست از سه محور نزدیک به هم، به دشمن میزدند که عملاً از همان ابتدای شروع عملیّات، فقط گروهان قدس درگیر شدهبود. پس از این درگیری، عراقیها مجبور به عقبنشینی شدهبودند. واقعاً بعد از طی این همه مسافت، درگیر شدن با عراقیها توان زیادی از نیروها گرفت، ولی با این شرایط، عراقیها به عقب رفته و خط شکسته شدهبود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۴
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 با شرایطِ سختی میبایست گردان را پشتیبانی میکردیم. تدارکات کاملی آماده شدهبود. بُعد مسافت دهکیلومتری و صعوبت مسیر، کار را برای ما سخت میکرد. به همین خاطر، از پشتیبانی تیپ، یک دستگاه بیامپی برای پشتیبانی گردان در اختیار ما قرار گرفت تا کار پشتیبانی را انجام دهیم. همان شب عملیّات و بعد از شکسته شدن خط، به همراه رحیم راسخ، بیامپی را پر از مهمّات و آذوقه کردیم تا به نیروها برسانیم. به پیشنهاد او قرار شد علاوه بر بیامپی، یک دستگاه موتورسیکلت را هم به همراه خودمان ببریم. به اتّفاق آقای راسخ، سوار موتور شدیم و در معبر جلو رفتیم و بیامپی دنبال ما میآمد. به نقطهای رسیدیم که امکان جلوتر رفتن برای بیامپی، دیگر وجود نداشت. تصمیم گرفتیم به مقر برگردیم. هنوز هوا تاریک بود که به مقر برگشتیم.
علیرغم عقبنشینی عراقیها و موفّقیتی که گردان برای شکستن خط داشت، نزدیک ظهر، فرماندهی تیپ دستور داد که گردان سریع به عقب برگردد؛ یعنی باید به همان خاکریز اوّل خودمان برمیگشتیم. ظاهراً محورهای جناحین گردان به طور کامل موفّق نبودند و در صورت ماندن ما در مواضع فتح شده، احتمال دور خوردن، توسّط نیروهای عراقی وجود داشت. ضمن این که در محورهای دیگر عملیّات، موفّقیت های بسیار خوبی به دست آمدهبود. این موفّقیتها منجر به پیشروی نیروهای ما به پشت نیروهای عراقی و بستن عقبۀ آنها شدهبود. به عبارتی دیگر، نیروهای عراقی ناگزیر به عقبنشینی از مقابل ما بودند. با این شرایط، فرماندهان تشخیص دادهبودند که همۀ نیروها باید به عقب برگردند. حالا تمام نیروها در آن مسیر طولانی، صعوبت راه و در روشنی هوا باید به عقب برمیگشتند و این در حالی بود که نیروهای عراقی در منطقه حضور داشتند و احتمال درگیری وجود داشت. امکان انتقال شهدا بسیار سخت بود، ولی با زحمت بسیار زیاد، خیلی از مجروحین به عقب منتقل شدند. تنها دو نفر از مجروحین که در معرض دید بچّهها نبودند، مثل تورج کریمی جا ماندند و متأسفانه اسیر عراقیها شدند. شدّت خستگی و صعوبت مسیر باعث شدهبود که در حین عقبنشینی، بسیاری از نیروها تجهیزات خود را در طول مسیر رها کنند.
بعد از دستور عقب نشینی، تا ساعت دو بعدازظهر، نیروها کمکم به خاکریز اوّل رسیدند. مسیر حرکت نیروها از بین تپهها بود و این مسیر، امکان برگشت آنها را به عقب آسانتر میکرد. وضعیّت روحی و روانی نیروها خوب نبود. چند نفر از شهدا در عمق دشمن جا ماندهبودند. افرادی مثل شهید عظیم عموری و شهید محمّدمهدی بلک و چند نفر دیگر. همه با خستگی و به صورت پراکنده به عقب برمیگشتند. صحنۀ برگشت نیروها، صحنۀ خوبی نبود. آن روز هرکس به خاکریز خودمان می رسید، بلافاصله پشت آن دراز میکشید و از شدّت خستگی به خواب میرفت. هیچکس حال حرف زدن نداشت. بعضی از بچّهها که ماندهبودند تا زخمیها را کمک کنند، با تأخیر رسیدند. این احساسِ عدم موفّقیت، فضای خوبی ایجاد نمیکرد. فکر میکنم یک روز پس از عقبنشینی سعید درفشان، در حالی که سوار بر موتور بود، بر اثر اصابت ترکش گلولۀ توپ به پیشانیاش، به شهادت رسید.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۵
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در شب اوّل عملیّات، از چند محور به نیروهای عراقی حمله شدهبود. علاوه بر محور ما، یگانهای دیگر سپاه هم از محورهای دیگر وارد عمل شدهبودند. با توجّه به موفّقیت یگانهایی که عقبۀ نیروهای عراقی را فتح کردهبودند، نیروهای عراقی راهی جز عقبنشینی از مقابل محور ما نداشتند. شاید در برنامهریزیِ عملیّات، اهداف محورهای دیگر به شکلی تعریف شدهبود که اگر در یک محور مشکلی بوجود آمد، محورهای دیگر بتوانند مأموریّت خودشان را مطمئنتر انجام بدهند. وجود ما در این محور، این امکان را از دشمن گرفتهبود که نیروهایش را از این منطقه به جبهههای دیگری ببرد. پس از چند روز درگیری در دو جناح، نیروهای عراقی در شرایطی قرار گرفتهبودند که اگر از جلوِ ما عقبنشینی نمیکردند، مطمئنّاً از دو طرف، قیچی میشدند و از پشت، ضربه میخوردند. لذا آنها برای جلوگیری از قرار گرفتن در محاصره [کامل]، همۀ نیروهایشان را عقب کشاندند.
فردای روز عقب نشینی، نزدیک غروب بود که از طرف فرماندهی تیپ اعلان کردند، نیروهای گردان را سریع جلو بکشید. در زمان بسیار کوتاهی همۀ گردان برای حرکت آماده شد. میبایست از همان مسیر شب اوّل عملیّات، حرکت میکردیم. هنوز وضعیّت عقبنشینی دشمن مشخّص نبود. منطقه، تپهماهوری بود و امکان داشت بعضی از نیروهای عراقی هنوز بین تپهها ماندهباشند. باید از عقبنشینی عراقیها مطمئن میشدیم و منطقه پاکسازی میشد. البتّه نیروهای اطّلاعات عملیّاتِ تیپ، زودتر از ما رفته و تقریباً مطمئن بودند که عراقیها عقب نشستهاند. ولی نیروها با این آمادگی که ممکن است در طول مسیر باز نیرویی از دشمن باقی ماندهباشد، به صورت عملیّاتی، با اسلحه و تجهیزات و با حفظ تأمین، جلو رفتند. باید از جناحین و اطراف هم مراقبت میکردند تا در کمین و تلۀ دشمن قرار نگیرند. مقرر شدهبود که این پیشروی تا نقطۀ سایت هوایی ادامه دادهشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۶
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در همان شب، گردان بدون درگیری، تمام مسیر را طی کرد. عراقیها شاید حدود سی کیلومتر از مواضع خودشان عقب نشستهبودند. نیروهای ما بعد از رسیدن به مواضع عراقیها، بقیۀ راه را میبایست با ماشین تا نقطۀ مرزی و ارتفاعات سایت پیش میرفتند. تعدادی خودرو از پشتیبانی تیپ تهیه شد و تمام نیروهای گردان را تا موقعیّت [سایت] جلو بردند. آن شب تا صبح، تمام نیروها در اطراف منطقۀ سایت مستقر شدند. در آن جا نیروهای زیادی از یگانهای مختلف به منطقۀ سایت رسیدهبودند. یگانها آرایش درستی در منطقه نداشتند و عمدتاً بهصورت متمرکز در منطقه قرار گرفتهبودند. کسی انتظار نداشت شب را آن جا بخوابد. عراقیها تازه به عقب رفتهبودند و هر لحظه احتمال حملۀ مجدّد آنها دادهمیشد. بالأخره سنگری برای استقرار نیاز بود. آن شب هم هوا بسیار سرد بود و این در حالی بود که آتش هم نباید روشن میکردیم. نیروهای گردان، شب اوّل را با وجود سرمای بسیار زیاد، در سایت موشکی گذراندند. تعدادی از بچّهها چادر برزنتی ماشینِ آیفای عراقی را که پر از خاک و روغن بود، پیدا کردند و روی خودشان کشیدند تا از سرمای آن شب در امان باشند.
صبح روز بعد، تمرکز عجیبی از نیروها در منطقۀ سایت دیدهمیشد. جمعیّت را که میدیدیم، باورمان نمیشد این قدر نیرو در منطقۀ عملیّاتی آمدهباشد. بسیاری از یگانها که در آزادسازی منطقه شرکت داشتند، خودشان را به سایت رسانده و تدارکات زیادی آوردهبودند. مشکل مهمّات نداشتیم و در سنگرهای عراقی فراوان یافت میشد. فردای آن روز هم موادّ غذایی و امکانات به مقدار زیادی به منطقه آوردند. صبح، هوا فوقالعاده آفتابی و صاف بود و مه رقیقی همۀ منطقه را فرا گرفتهبود. سایت موشکی، در یک نقطۀ مرتفع و سوقالجیشی قرار داشت که از آنجا وسعت منطقۀ آزادشده را به خوبی میدیدیم. طبیعت زیبای بهاری در مناطق آزادشده و خوشحالیِ موفّقیت بهدستآمده، شور و شعف خاصی را بین نیروها ایجاد کردهبود و همه به شکلی ابراز خوشحالی میکردند. نیروهای گردان هم تا قبل از ظهر، در نزدیکی سایت که مقرّ یکی از توپخانههای عراقیها به نظر میرسید، مستقر شدند. این مقر، تقریباً بر منطقه اِشراف داشت و از آنجا کلّ منطقه دیدهمیشد. وقتی از بالا به منطقۀ آزادشده نگاه میکردیم، یک دشت بسیار بزرگی تا عمق مواضع عراقیها را میدیدیم. عراق تا خطّ مرزی کاملاً عقب رفتهبود. مواضع عراقیها اصلاً دیده نمیشد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۷
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 عراقیها بعد از عقبنشینی هیچ تحرّکی نداشتند. معلوم نبود چه اتّفاقی برای آنها افتاده که هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند. نه گلولۀ خمپارهای میزدند، نه هواپیمایی. هیچ چیزی نمیدیدیم. بعضاً گلولۀ فسفری از طرف آنها شلیک میشد و در فاصلۀ بسیار دوری به زمین میخورد. سکوت مطلقی بر منطقه حاکم شدهبود. شاید بیشتر به دلیل ضربۀ بسیار سنگینی بود که خوردند و هنوز نتوانستهبودند خودشان را انسجام دهند. عراقیها یک عقبنشینی گسترده و عجیبی کردهبودند.
در شب اوّل عملیّات، و بعد از عقب آمدن ما، پیکر چند تا از شهدا در منطقه جا ماندهبود. بعد از عقبنشینی عراقیها، تعدادی از بچّههای گردان، اختصاصاً برای آوردن این شهدا مأمور شدند. هنوز زمان زیادی از شهادت آنها نگذشتهبود و به راحتی قابل شناسایی و انتقال بودند. برادرِ شهید، عظیم عموری هم که از بچّههای سپاه اهواز بود، آمدهبود و دنبال پیکر شهید عظیم میگشت. من هم برای پیدا کردن شهید، همراه او رفتم. وقتی به موقعیّت شب عملیّات رسیدیم، پیکر شهید را دیدیم که همان طور روی زمین ماندهبود.
****
- برای رساندن غذا و تدارکات با آن مسیر پر پیچ و خم و میدانهای مین، به چه شکل عمل میکردید؟
پشتیبانی نیروهای گردان بعد از پیشروی و استقرار در موقعیّت جدید، مشکلی نداشت و از جادۀ اصلی منطقه که تازه از دست عراقیها آزاد شدهبود، استفاده میکردیم. مسیر باز بود و با هر وسیلهای این امکان را داشتیم که پشتیبانی و تدارکات را برسانیم، ولی از عدم حضور نیروهای عراقی در منطقه، مطمئن نبودیم. نیروهای ما عقبۀ آنها را گرفتهبودند و اینها حتّی میترسیدند به سمت عراق برگردند. بعضاً بین تپهها مخفی شدهبودند تا در یک فرصتی بتوانند فرار کنند. با توجّه به گستردگی عملیّات، تجهیزات بسیار زیادی از عراقیها به غنیمت گرفتهبودیم. چند روزی که در آن مقر حضور داشتیم، تانکها و نفربرهای غنیمتی زیادی را میدیدم که به عقب میآورند. فکر میکنم یکی از عملیّاتهایی که غنایم بسیار زیادی را نصیب ما کرد، عملیّات فتحالمبین بود. همینطور که در بیابان نگاه میکردیم، ماشینآلات، امکانات و سلاح و تجهیزات رهاشدۀ عراقی بود.
عملیّات [فتح المبین] عملاً تمام شده و سپاه به همۀ اهداف عملیّات رسیدهبود. بعد از استقرار در موقعیّت جدید، منتظر دستور از فرماندهی بودیم. بحمدالله در این مرحله، هیچ شهید یا زخمی نداشتیم.
بعد از چند روزی که در این منطقه مستقر بودیم، حاجاسماعیل برای تعیین تکلیف، به مقرِّ تیپ رفتند. مأموریت گردان تقریباً تمام شدهبود. تا این که از طرف فرماندهی تیپ اعلام شد که میتوانید به اهواز برگردید. تمام امکانات را جمع کردیم. سلاح و تجهیزاتی که گرفتهبودیم، به محلِّ تسلیحات تیپ که نزدیکِ شهر شوش بود، تحویل دادیم و نیروها به اهواز برگشتند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۸
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 بهواسطۀ مسئولیّتم به عنوان پشتیبانی گردان، میبایست در منطقه میایستادم تا کارهای پایانی را انجام بدهم. بعد از رفتن نیروها، با پشتیبانی تیپ ۱۷ علیبنابيطالب تسویه کردم. از شهر شوش که به سمت دزفول میرفتیم، سمت راست، انباری بود که حالا تابلويی از شهید درویش در آن جا زدهشدهاست، تمام تسلیحات و تجهیزات را به آن جا تحویل داديم و به اهواز برگشتم.
این مأموریت، شروع بسیار خوبی برای انسجام بچّههای اهواز در قالب یک گردان بود. در عملیّات فتحالمبین به واسطۀ موفّقیتی که داشت، پیوند خوبی بین بچّهها به وجود آمدهبود. بچّههای گردان، بعد از عملیّات، ارتباطشان را با هم حفظ کردند. به صورتی که با فاصلۀ کمتر از یک ماه، با یک فراخوان مختصر، دوباره نیروها برای عملیّات بیتالمقدّس جمع شدند.
**
- آیا حقوقی برای این مأموریتها به نیروها میدادند؟
همۀ نیّت و انگیزۀ نیروها انجام وظیفه و پاسخ به فرمان امام (ره) بود. در بین نیروهای بسیجی، اصلاً مسألهای به عنوان انتظار مادّی وجود نداشت. این را به جرأت میگویم، حتّی در آن فضای معنوی، اگر به کسی میگفتند که بابت این حضور در جبهه میخواهیم به شما پولی بدهیم، این را یک جسارت تلقّی میکرد. اصلاً فضای روحی بچّههای رزمنده، مادّی نبود. هم این که حضرت امام -رحمت الله علیه- فرمان میداد: «باید به جبهه بروید تا برای جبههها نیرو تأمین شود»، این همه چیز را کفایت میکرد. غیر از این، چیزی در ذهنها نبود. البتّه در سالهای دوم و سوم، به واسطۀ حضور مدام نیروها و آمدوشد به شهر، نیاز به پول پیدا میکردند. با تأکید مسئولین سپاه، مبلغ دو هزار و دویستتومان برای هر ماه تعیین شدهبود که بچّهها با اکراه میگرفتند.
کسانی را هم میشناختم که به دلیل حضور در جبهه، پولی به اسم آنها آمدهبود. مثلاً برای نمونه، کسی بود که بابت چندین ماه حضور در جبهه، مبلغی حدود بیست هزار تومان به نام او ذخیره شدهبود. بچّههای سپاه به او خبر دادهبودند که این پول مانده و ديگر به حساب سپاه برنمیگردد، باید بیایید و این پول را ببرید. او پول را گرفته و تمام آن را به حساب کمکهای مردمی به جبهه، كه آن موقع ستادی به اين عنوان داشت، واریز کردهبود. از این نمونهها کم نداشتیم. این اثری که در آن مقطع، حضرت امام (ه) بر روحِ جوانها گذاشت، یک اثر عادی نبود. خارقالعاده بود. ما در عالم مادی نمیتوانیم دنبال نمونهای مثل آن بگردیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۹ (قسمتپایانی)
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 ما شاهد یک فضای روحانی خاصّی بین بچّهها بودیم. بعضی مواقع، در فیلمهایی که با موضوع دفاع مقدّس ساخته میشود، میبینید که یک نفر رزمنده، شب بلند میشود و کفشهای بچّههای همسنگری خودش را واکس میزند. اینها واقعاً در سالهای دفاع مقدّس وجود داشت. در سنگرها که میرفتید، اگر یکی از بچّهها خدای ناکرده، میخواست غیبت کند، همانجا به او تذکّر میدادند و میگفتند: «غیبت نکن.» این قدر این اصول اخلاقی رعایت میشد و احکام شرعی جاری بود. نماز شب خواندن به صورت یک امر عادی شدهبود. تقریباً همۀ بچّهها حدود یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشدند و نماز شب میخواندند. اصلاً مثل نماز مغرب و عشا همه بیدار بودند و التزام داشتند به خواندن نماز شب. در روایات داریم که خواندن نماز شب نورانیّت را در چهرۀ مؤمن ایجاد میکند، قلب را خاشع و مؤمنین را به هم مهربان میسازد. همۀ اینها یک روح معنوی را بین بچّهها ایجاد کردهبود. بعضی از این چهرهها را که میدیدم با این که هنوز سنّی نداشتند، نمیدانم از چه واژهای برای معرّفی آنها استفاده کنم؛ مثلاً دوتا از همین شهدا، شهیدمحسن غلامی و شهیدمهدی اسکندری بودند. اتّفاقاً این دو نفر خیلی با هم دوست و صمیمی بودند. اینها به خاطر ارتباطی که با شهیدموسی اسکندری داشتند، فوقالعاده معنوی شدهبودند. در همین مأموریّت، اذان شهیدمحسن غلامی در گردان، خیلی معروف شدهبود. هیچوقت صدای اذانش از ذهنم نمیرود. موقع اذان که میشد، بیرون سنگر میرفت و با لحن بسیار حزینی اذان میگفت. خیلی هم طول میداد. با آن روح معنوی که داشت، همه میگفتند که شهید میشود. همینطور هم شد و در عملیّات فتح المبین به شهادت رسيد. مهدی اسكندری هم همین طور بود. او هم از نیروهای گردان کربلا و دوست صمیمی و هممسجدی شهید محسن غلامی بود که به فاصلۀ کوتاهی در عملیّات بیتالمقدّس به شهادت رسید. فضای معنوی خاصّی بین بچّهها وجود داشت و تا کسی خودش کنار اینها قرار نمیگرفت، این روحیّات را حس نمیکرد. اصلاً نمیشود توصیف کرد. مثلاً عکسی را نگاه میکنید که تعدادی از این بچّههای جبهه کنار هم ایستاده و دستهایشان را در گردن یکدیگر انداختهاند. این به جز آن روح معنوی، هیچ چیز دیگری نیست. اينکه کسی بگوید آمدم اینجا تا برگهای بگیرم و بروم، این چیزها نبود. اصلاً روزهای اوّل جنگ کسی نمیدانست که جنگ، هشت سال طول میکشد. اینها آمدهبودند اوّل، ادای تکلیف کنند و بعد، دفاع از میهن و نظام اسلامی کنند. اصلاً این چیزها در ذهنشان نبود که بگویند چهار روز دیگر برویم یک امتیازی به ما بدهند. باور کنید این مسائل بین بچّههای رزمنده به زبان نمیآمد. اگر هم میآمد، برای خنده بود و مفهوم دیگری نداشت.
یاد شهدای این مأموریت بخیر :
سعید دُرفشان/ داریوش نادری / پرویز صداقتفر/ غلامحسین بیدهندی/ علیاکبر بدیعی/ محمّدمهدی بلک/ عظیم عموری/ محسن غلامی/ عادل کرمی/ جمشید داداشی/ ایرج شاکریان/ ولیاللّه عبّاسی/ فرهاد یاوری/ بهروز بیکزاده/ محمّدعلی غابشی/ علی سلامات/ غلامحسین سیّاح/ محمّد کربلیوند/ محمّدرضا باقریان/ محراب فخوری/ سعید عابدی/ منصور طاهري.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 #نظرات شما
در خصوص مطالب کلی کانال
پیامها، پیشنهادات و ابهامات
┄═❁❣❁═┄
سجاد:
ممنونم از انتشار تدریجی خاطرات و کلیپ های خوب کننده حال و احوال بروبچه های دوران دفاع مقدس
بنده خاطرات را سریالی و روزانه مطالعه نمیکنم بلکه بعداز پایان کل آن خاطره ، تجمیع کرده با تمرکز بیشتر مطالعه میکنم تا تداخلی با سایر خاطرات پیدا نکند.
علی ای حال این کانال ، اگر مطلوب صددرصدی نباشد اما ۷۰ الی ۸۰ درصد پاسخگوی نیاز نسل امروز است.
اگر کتابهای توام با تحلیل و توصیف تاریخچه شروع جنگ از قبل و حین و بعداز پایان آن را از دیدگاه فرماندهان ارتش و سپاه و جهاد و کمیته و ژاندارمری و... هم منتشر کنید به درک و ارتقاء مخاطبان کمک زیادی نموده اید که خود نمونه ای از حرکت میدانی راهیان نور را ایفا میکند.
حتی کتب آموزشی بخشی از دوره های عالی و دافوس و... نیروهای مسلح را هم میتوانید در این کانال مطرح کنید.
باز هم ممنونم از همه عزیزان و شورافرینان این عرصه فرهنگی و انقلابی
┄═❁❣❁═┄
پاسخ:
با سلام و تشکر
نشر خاطرات ارگانهای مختلف ، منوط به در دسترس بودن این خاطرات است .
در خصوص مطالب توضیحی، نقد و شرح عملیات ها نیز می توانید از هشتک های زیر جهت دسترسی به ارسالهای قبلتر استفاده کنید .
#نکات_تاریخی_جنگ
#تاریخ_شفاهی
#روزشمار
┄═❁❣❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 محسن رضایی: به بنیصدر گفتیم عراق آماده حمله شده، گفت: عراق حمله نمیکند، مگر اینکه شما پاسدارها جنگ درست کنید!
🔸 بنی صدر ۱۰ روز قبل از حمله صدام در شورای دفاع گفت ۱۰ هزار دلار دادم به یک نفر برایم اطلاعات جمع کرده که قرار است ارتش عراق به ایران حمله کند!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#تاریخ_شفاهی
#هفته_دفاع_مقدس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ماجرای کمتر شنیده شده از ۱۵۰جنگنده پیشرفتهای که صدام به ایران داد.
🔸 از حمله آمریکا به عراق تا دفن جنگنده های عراقی زیر خاک...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#تاریخ_شفاهی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂