۹۷۵ من اولین بچه خانوادم هستم و سال ۶۳ دنیا اومدم، یه برادر و یه خواهر دیگه هم دارم. خلاصه بچگی مون با شیطنت و بازی با هم گذشت چون فاصله سنیم با هم کم بود. سال ۸۳ درسم تموم شد و پسر عمه ام اومد خواستگاری و خیلی سنتی ازدواج کردیم. از همون دوران عقد با هم خیلی مشکل داشتیم اصلا از نظر مذهبی و خانوادگی به هم نمیخوردیم ولی چون فامیل بودیم، همه میگفتن زشته جدا بشیم و این شد که حرف مردم و باوررهای اشتباه خانوادهامون باعث شد با وجود این همه اختلاف ازدواج کنیم. اوایل ازدواج فهمیدم باردارم و به خاطر مشکلاتی که داشتیم متاسفانه بچه رو سقط کردیم و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود، تو این زمان من حوزه علمیه قبول شدم و شروع کردم به درس خوندن و یه جورایی رفتارهای همسرم رو تحمل میکردم. تا اینکه بعد ۲ سال همه بهم گفتن اگه یه بچه بیاد، رفتارهای همسرت بهتر میشه و این شد که فکر بچه دار شدن افتاد تو سرم خلاصه که از تصمیم من تا بچه دار شدنم ۵ سال طول کشید، هرچی دکتر رفتم آزمایش دادم میگفتن سالمی ولی خواست خدا نبود. انگار خدا میخواست تنبیه بشم واسه اینکه بچه اولمو سقط کردم. این شد که به فکر روشهای کمک باروری افتادیم و سال ۸۸ ای وی اف کردم و دخترم رو باردار شدم همزمان با دنیا اومدن دخترم درسمم تموم شد. خدا یه دختر سالم و صالح بهمون داد و اسمش شد زهرا خانم. گذشت تا سال ۹۴ انقدر اختلافهای ما زیاد شد که مجبور شدیم از هم جدا بشیم و کلا زندگیمون وارد مرحله جدید شد. من با یه دختر تنها بدون هیچ شغل و درآمدی با توکل به خدا یه کار پیدا کردم و تونستم یه خونه اجاره کنم و هزینه های خودم و دخترم رو تامین کنم. شکر خدا دخترم انقدر روزی داشت که شرایطمون هر روز بهتر میشد. خانوادم درگیر تنهایی من بودن تا اینکه یه آقایی تقریبا هم شرایط خودم اومدن خواستگاری و بعد از پرس و جو متوجه شدیم که با هم تفاهم داریم و سال ۱۴۰۱ ازدواج کردیم. دخترم توی تنهایی بزرگ شد چون یا من سر کار بودم یا خسته و این شد که به فکر آوردن بچه افتادیم و سال ۱۴۰۲ به خواست خدا و طبیعی تو سن ۳۹ سالگی خدا بهمون یه دوقلو هدیه داد. از دوران بد حاملگی و هماتوم و ویار نگم براتون از اینکه از ۵ ماهگی انقدر شکمم بزرگ بود که فکر میکردن همه پا به ماه هستم و اینکه ماه آخر استراحت مطلق شدم به خاطر کوتاهی طول سرویکسم و اینکه از ۲۴ هفتگی بهم میگفتن احتمال زایمان زودرس داری و در تمام این مراحل به حضرت زهرا متوسل میشدم و ایشون جوابمو داد و بهمن ماه، یه روز سرد پسرام با سزارین توی ۳۶ هفتگی به دنیا اومدن و این شد که خانواده سه نفره ما ۵ نفره شد. الان پسرام ۵ ماهه هستن با اینکه تفاوت سنی زیادی با دخترم دارن ولی باز نشاط و خوشحالی رو میبینم تو صورت دخترم و اگه خدا بخواد تصمیمون بر اینه که بعد یک سالگی دوقلوها دوباره اقدام کنیم. اینارو گفتم که بدونین هرجا که زمین خوردید با توکل به خدا دستتون رو بزارید رو زانوهاتون و بلند بشین و به فکر تنهایی بچه هاتون باشید. چون تو این ۵ ماه من تازه متوجه شدم روحیه دخترم چقدر عوض شده، دیگه اون دختری که مدام سرش تو گوشی بود و تنها تو اتاقش می‌نشست، نیست. ممنون از کانال خوب دوتاکافی نیست و ممنون از همه مادرهایی که تجربه هاشونو به اشتراک می ذارن 🥀 انشااله که خدا به هر کس که آرزو بچه داره فرزند سالم و صالح عطا کنه و اونایی هم که فرزند دارن براشون نگه داره🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075