@eeshg1 شیخ‌عباس قمی در کتاب سیرالمنازل مقامات العلیه نقل می کند که عابدی بود در کوه های لبنان عبادت میکرد و هر شب از عالم غیب برای او افطاری آماده می شد. تا این که شبی برای او افطاری نیامد عابد ازکوه پایین آمد و درخانه گبری رفت، در آنجا هم سگی زندگی میکرد عابد از گبر تقاضای نان نمود وآن گبر کافر سه قرص نان به او داد ، سگ به دنبال عابد آمد عابد یکی ازسه قرص را به او داد ولی باز هـم سگ به دنبال او آمد. به ناچار قرص دوم نان را هم به سگ داد @eeshg1 ولی بازهم سگ به دنبال عابد می‌آمد و بالاخره عابد عصبانی و شد و گفت تو چقدر بی حیایی؟ من ازصاحب تو سه قرص نان گـرفتم و دو تـای آن را به تـو داده ام ولی باز هم تو مـرا رها نمیکنی؟ سگ به صدا درآمد و گفت تو بی حیا هستی ، من سالها بر در خانه این گبر بوده‌ ام و خیلی وقت ها به من نداد ولی با وجود این اورا رها نکردم ولی تو یک شب بی‌غذا ماندی عبادت را رها کردی و آمدی درب خانه گبر؟ @eeshg1