#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت664
#نویسنده_سیین_باقری
با حرفهای ایلزاد انگار دلم داشت پاره پاره میشد
دوست نداشتم مرد مغروری روزهای گذشته و این چنین آشفته و کلافه ببینم
دستش رو میون دستم فشردم و جواب دادم
_این چه حرفیه کدام بیماری موندگار بوده که بیماری تو موندگار بشه هر چند که نمیشه اسمشو گذاشت بیماری تو حالت خوبه این اثراتی که میبینی داره بروز میده اثرات داروهاست اثرات سه هفته بیهوشی درست میشه چرا الان حرفی میزنی که منو ناراحت کنی و بعد خودت پشیمون بشی
ابروهاشو بالا انداخت و مثل گذشته با بدجنسی گفت
_ مگه قرار من پشیمون بشم
لبخندی زدم و گفتم
_ نمی دونم اگه آدم مهربون سابق باشی شاید پشیمون بشی البته تو بعد از این تصادفات انگار مخت تاب برداشته دیگه به مهربونی قبل نیستی بیچاره الهه
چقدر داشتم سیاه بازی در می آوردم تا کمی حالش بهتر بشه الحمدالله کمی رو به راه تر شد و می خندید
عمو ناصر از پشت شیشه اتاق نگاهمون می کرد و با شیطنت سرش رو تکون می داد ایلزاد لبخندی زد و گفت
_چقدر مهربون از آب در اومد این عموی تازه از راه رسیده
خندیدم و سرمو تکون دادم و گفتم
_ کاش زودتر کشفش کرده بودم شاید اون موقع انقدر غصه نمیخوردم
دوباره پرسید
_ مگه الان غصه میخوری؟
جواب دادم
_ اگه تو خوش اخلاقی کنی نه اگه کم محلم نکنی خوبم به خدا خوبم
این بار انگار بهش برخورد با تخسی جواب داد
_اینقدر نگو من کم محلت می کنم این به اون در یادته وقتایی که من عاشقی میکردم تو کم محلی میکردی حالا داره تلافی میشه
بلند خندیدم و جواب دادم
_ اگه تلافی میشه و حالت بهتر میشه باشه این دفعه من عاشقی می کنم تو کم محلی کن
اخماشو تو هم کشید و گفت
_قصدم این نیست دست خودم نیست
دیگه دیگه نشد جوابش رو بدم چون عمو ناصر یا اللهی گفت و وارد اتاق شد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞