🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) به هر شکلی بود همونطور شبانه به همراه ایلزاد و عمو ناصر و ایلناز راه افتادیم سمت سیاه کمر عمه نسرین میخواست صبر کنه تا اقا سهراب از شیفت برگرده و بعد باهم بیان برای همین همراه با ما راهی نشد چند دقیقه ای میشد راه افتاده بودیم که ایلناز خم شد و سرشو گذاشت روی پام چشمکی زد و گفت _شب بخیر لبخندی زدم و سرمو تکون دادم ایلزاد از اینه ی جلو به عقب نگاه کرد و گفت _ایلناز خانم اگه خوابت میاد از صندلی استفاده نه پای الهه ایلناز محلش نداد خوشم میومد در لحظه شخصیت طرف مقابلش رو پودر میکرد عمو ناصر خندید و دستی به شونه ی ایلزاد کشید _ولش کن این دختر به قدری پررو هست که تو حریفش نشی ایلناز این بار جواب داد _دارم برات دایی عمو ناصر باز هم خندید ولی این بار با استرس دستشو گذاشت گوشه ی شیشه ی ماشین و زیر لب گفت _بنظرتون کی دختر بزرگ عاطفه رو کشونده وسط میدون؟ ایلزاد دوباره نگاهم کرد و جواب داد _یه حدس بیشتر ندارم ناصر با اطمینان گفت _صابر؟ ایلزاد سرشو تکون داد و متفکر گفت _جز اون کی به من و شما حسادت می‌کنه عمو ناصر ناباور شونه هاشو تکون داد و گفت _چطور باید قبول کنم برای هزار و دو هزار بخواد آبروی منو ببره؟ خب اگه ثابت بشه دختر عاطفه دختر منه جمشید سهم الارث براش میذاره _صابر عزیز کردن خودش براش مهمتره هرچند بهتره که زود قضاوت نکنیم ولی اگر رو بشه که قصد ضربه به شما رو داشته دیگه سکوت نمیکنم عمو ناصر با مشب زد رو بازوی ایلزاد _هی پسر اون بزرگترته ایلزاد با بیخیالی جواب داد _همچینم بزرگتر نیست که اگه باشه همین بزرگتر حداقل پنج بار الهه رو از من دور کرد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞