#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت215
#نویسنده_سیین_باقری
رفتم سمت در به آرومی کلیدو چرخوندم بدون توجه به وضعیتم برگشتم روی تخت نشستم
سلام کرد جوابی بهش ندادم
اومد نزدیک کنار پام زانو زد نشست
_چرا ناراحته دختر شاه پریون
خودشم از واژه ای که به کار برد خنده اش گرفت
در دل پوزخند زدم
من اگه دختر شاه پریون بودم جام اون بالا بالاها بود نه وسط سیاهی خودخواهی پدرم
_نمیخوای اماده بشی الان ناهاره پدربزرگ صدات میزنه
چشمام گرد شد
لبخند زد و مهربون گفت
_اره تا اون صدات نزده نمیتونی بیای تو مجلس
_استرس دارم
_چرا؟
_خجالت میکشم جلوی اونهمه ادم تنهایی بیام
خندید و با شیطنت گفت
_میخوای باهات بیام
ترسیده جواب دادم
_نه اصلا
بلند شد رو به روم ایستاد دست به جیب گفت
_دلت میاد پسر به این اقایی خوشتیپی هزارتا کشته مرده هم دارم
دهن کجی کردم و جواب دادم
_حتما آذین خانم
بلند بلند خندید اونقدر که اشک از چشمش در اومد
_نه خوشم اومد
کنجکاو پرسیدم
_از چی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_هیچی فقط اون گوشیت خودشو کشت زنگ میخوره
نگاهی به صفحه گوشیم انداختم راضیه بود
دستپاچه جواب دادم
_جانم
انقدر صداش بلند بود که گوشیو از گوشم دور کردم
حرفاش که تموم شد دوباره گرفتم کنار گوشم
_دوباره بگو
_الاغ میگم امروز اربعینه قرار هرسالمون یادت نره خدافظ
بعد هم قطع کرد
ایلزاد با چشمهایی گشاد و تعجب زیادی پرسید
_چی گفت؟
خندیدم
_راضیه بود دختر خاله م
سری تکون داد و گفت
_فهمیدم
یه تای ابروم رفت بالا
_میشناسیش؟
_کاملا
_از کجا؟
شونه ای بالا انداخت و کشدار گفت
_بماااااند
بلند شد رو به روش قد علم کردم
_بگین لطفا
_شرط داره
چشمام گرد شد
_چه شرطی؟
_پاشی بلند شی دستی به سر و روت بکشی اماده شی بعد بهت میگم
_یه مقدار کار دارم
_چه کاری دیگه؟
_میخوام زیارت اربعین بخونم
هومی کرد و جواب داد
_من میرم بیرون پس مزاحمت نمیشم
بدون حرف دیگه ای رفت بیرون بلند شدم وضو گرفتم شلوار و مانتو مشکی پوشیدم با روسری بلند سورمه ای کمی کرم پودر و برق لب زدم تا از این رنگ پریدگی خارج بشه صورتم جانمازمو پهن کردم رو به کربلا نشستم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞