🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت214 #نویسنده_سیین_باقری بی انگیزه تر از چند لحظه ی
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 رفتم سمت در به آرومی کلیدو چرخوندم بدون توجه به وضعیتم برگشتم روی تخت نشستم سلام کرد جوابی بهش ندادم اومد نزدیک کنار پام زانو زد نشست _چرا ناراحته دختر شاه پریون خودشم از واژه ای که به کار برد خنده اش گرفت در دل پوزخند زدم من اگه دختر شاه پریون بودم جام اون بالا بالاها بود نه وسط سیاهی خودخواهی پدرم _نمیخوای اماده بشی الان ناهاره پدربزرگ صدات میزنه چشمام گرد شد لبخند زد و مهربون گفت _اره تا اون صدات نزده نمیتونی بیای تو مجلس _استرس دارم _چرا؟ _خجالت میکشم جلوی اونهمه ادم تنهایی بیام خندید و با شیطنت گفت _میخوای باهات بیام ترسیده جواب دادم _نه اصلا بلند شد رو به روم ایستاد دست به جیب گفت _دلت میاد پسر به این اقایی خوشتیپی هزارتا کشته مرده هم دارم دهن کجی کردم و جواب دادم _حتما آذین خانم بلند بلند خندید اونقدر که اشک از چشمش در اومد _نه خوشم اومد کنجکاو پرسیدم _از چی؟ شونه ای بالا انداخت و گفت _هیچی فقط اون گوشیت خودشو کشت زنگ میخوره نگاهی به صفحه گوشیم انداختم راضیه بود دستپاچه جواب دادم _جانم انقدر صداش بلند بود که گوشیو از گوشم دور کردم حرفاش که تموم شد دوباره گرفتم کنار گوشم _دوباره بگو _الاغ میگم امروز اربعینه قرار هرسالمون یادت نره خدافظ بعد هم قطع کرد ایلزاد با چشمهایی گشاد و تعجب زیادی پرسید _چی گفت؟ خندیدم _راضیه بود دختر خاله م سری تکون داد و گفت _فهمیدم یه تای ابروم رفت بالا _میشناسیش؟ _کاملا _از کجا؟ شونه ای بالا انداخت و کشدار گفت _بماااااند بلند شد رو به روش قد علم کردم _بگین لطفا _شرط داره چشمام گرد شد _چه شرطی؟ _پاشی بلند شی دستی به سر و روت بکشی اماده شی بعد بهت میگم _یه مقدار کار دارم _چه کاری دیگه؟ _میخوام زیارت اربعین بخونم هومی کرد و جواب داد _من میرم بیرون پس مزاحمت نمیشم بدون حرف دیگه ای رفت بیرون بلند شدم وضو گرفتم شلوار و مانتو مشکی پوشیدم با روسری بلند سورمه ای کمی کرم پودر و برق لب زدم تا از این رنگ پریدگی خارج بشه صورتم جانمازمو پهن کردم رو به کربلا نشستم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞