﷽ کارِ زرگري را از يازده سالگي نزد دايي ام حاج سيد مصطفي خدايي و برادرم حاج حسين شروع کردم.آنها شريک هاي خوبي براي خودشان و استادان دلسوزي براي من بودند. من هم سعي مي کردم شاگرد خوب و حرف شنوئي براي آنها باشم و حسابي دل به کار بدهم. به سنّ هفده سالگي که رسيدم همه اساتيد و پيش کسوتانِ فن زرگري و قلم زني، تأييدکردند که من به مقام استادي رسيده ام. از بچّگي آرزوي ديدن گنبد وگلدسته هاي طلايي حرم امام رضا عليه السّلام را در دل داشتم. درباره ي کبوترهاي امام رضا عليه السّلام و نغمه هايِ عاشقانه اي که زير سايه ي لطف آن آقا براي يکديگر مي خواندند خيلي چيزها شنيده بودم. دوست داشتم من هم مثل آن کبوترهاي عاشق، هر روز آقا را زيارت کنم و به پرواز در بيايم و دورِ سرش بچرخم و قربان- صدقه اش بشوم. وقتي ديدم سه تا شاگرد دايي و برادرم هم ميل زيارت آقا امام رضا عليه السّلام را دارند از خدا خواستم. مسأله را با پدر و مادرم در ميان گذاشتم، آنها هم دليلي برايِ مخالفت پيدا نکردند. قرار سفر که گذاشته شد نفري سيصد تومان از دستمزدهايمان را که اين چند ساله اندوخته بوديم گذاشتيم رويِ هم و داديم دستِ سيف اللّه. آخر مسووليّت ها را بين خودمان تقسيم کرده بوديم و مسؤوليّت سيف الله اين بود که مادر خرج باشد. ادامه دارد @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊