تو آسمان کویری پر از ستاره سراپا کویر زاده منم که نشسته ام به تماشا تو از کدام بهشتی که غرق بوی خدایی تو از کدام سرشتی پری؟ فرشته؟ اهورا؟ چگونه ساخته اندت کجا نواخته اندت که اینقدر متناسب که اینقدر پر از آوا چگونه این همه شیشه نشسته است به جانت کدام آینه دیده شبیه جان تو جانا مگر که آینه بستی که اینقدر به وضوحی مگر که شیشه شکستی دو چشم نازک خود را چقدر ژرف و عمیقی چقدر پاک و زلالی چقدر آینه ای تو چقدر ساده و پیدا اگر بهار بداند چقدر سبزترینی فرار می کند از تو به کوه و جنگل و صحرا نه آرزو بدلی تو نه گوشه ای کسلی تو نه بعدی و نه گذشته پر از کنونی و حالا تو کاملی تو کمالی بدون نقصی و عیبی بدون حرف و حدیثی بدون حیف و دریغا اگر سوال؛ تو پاسخ سریع و ساده و کامل چرای جمله چراها جواب جمله قضایا همان ستاره ی صبحی برای گمشدگانی که دستگیر ندارند جز تو ای تک و تنها تو استعاره ی صلحی میان جنگ و عداوت پناهگاه ترینی میان شورش و بلوا نفس کشیده ام از تو تنفسات مسیحا شکافتی دل ما را عصای حضرت موسی نی همیشه حکایت بدون بغض و شکایت شبیه زخمه ی تاری شبیه ناله ی سرنا نخواه از من بیدل صبور باشم و ساکت چه آتشی که نگیری بجز به جان شکیبا عجیب طبع لطیفی که در تو شکل گرفته عجیب روح بزرگی درون توست به معنا بتاب ماه بگیرد بخند غنچه بمیرد بگو اثر بپذیرد به گفتگوی تو خارا چقدر سخت پسندی به هیچ طرف نبندی از عمر خویش کمندی بگو بسازمت آیا؟ نشسته ام که چگونه از عهده ی تو برآیم چگونه ات بسرایم؟ نشد به حرف الفبا اگر سوال کنندم چگونه ای؟ چه بگویم سکوت پاسخ خوبی ست ای همیشه معما https://eitaa.com/eshare