شگفتا نگاه تماشایی اش را
شکیبایی اش را، شکیبایی اش را
نشسته ست در گوشه ی خانقاهی
غزل می کند درد تنهایی اش را
من این مرد شبگرد را می شناسم
و آن خشت بالین فردایی اش را
نسیمی هم از نازکی می تواند
به رقص آورد روح شیدایی اش را
شبی هم غم-آوای ساحل نشینان
برآشفت چشمان دریایی اش را
از آن پس به توفان و دریا سپردند
پری های عاشق غم-آوایی اش را
بخوان در دل دشت زخمی "شبانک"
غزل های مجروح صحرایی اش را
#شعر #غلامرضا_کافی