شگفتا نگاه تماشایی اش را شکیبایی اش را، شکیبایی اش را نشسته ست در گوشه ی خانقاهی غزل می کند درد تنهایی اش را من این مرد شبگرد را می شناسم و آن خشت بالین فردایی اش را نسیمی هم از نازکی می تواند به رقص آورد روح شیدایی اش را شبی هم غم-آوای ساحل نشینان برآشفت چشمان دریایی اش را از آن پس به توفان و دریا سپردند پری های عاشق غم-آوایی اش را بخوان در دل دشت زخمی "شبانک" غزل های مجروح صحرایی اش را