حکایتی از بوستان سعدی سگ تشنه را آب دادن یکی در بیابان، سگی تشنه یافت برون از رمق، در حیاتش نیافت کُلَه، دَلو کرد آن پسندیده‌کیش چو حَبل اندر آن بست دستار خویش به خدمت، میان بست و بازو گشاد سگ ناتوان را، دَمی آب داد خبر داد پیغمبر از حال مرد که داور، گناهان ازو عفو کرد اَلا، گر جفاکاری، اندیشه کن وفا پیش گیر و کَرَم پیشه کن کسی، با سگی نیکویی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیک‌مرد؟ کَرَم کن چنان کِت بر آید ز دست جهانبان، درِ خیر، بر کس نبست... لغات: دلو: سطل آب. حبل: طناب. دستار: شال سر. داور: خدا. الا: آگاه باش. جهانبان: خداوند. کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۶۲. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303