🔰 🔰 📝 خون غیر قابل انکار...!مهدی رسولی | گم‌گشته ﷽ | دوشنبه شب، ۲۸ آبان ۱۴۰۳، قم، مدرسه فقهی امیرالمومنین، میانۀ بزم عشاق (هیئت)، می‌نویسم برای أب العشاق...! نَفَس عمیقی کشید و شروع کرد...! شاید مهم‌ترین تدریس او باشد! مگر قرار است چه جامِ شرابِ طهوری به شاگردان تشنۀ خود بدهد؟ •تفسیر آیه‌ای برای نورانیت قلب؟ •درایۀ حدیثی برای تمسّک به حبل‌الله؟ •تبیین معقولی برای دفع اوهام جاهلانه؟ •توضیح قاعده‌ای برای استنباط ناب؟ •تشریح حکم فقهی برای امتثال امر؟ اگر یکی از آنها، خیر! اگر تمام آنها، بله! تمامشان در یک جرعه! جرعۀ نابی که: •هم در غُرَر آیات کلام‌الله، چشم‌نوازی می‌کند! •هم در دُرَر کلام معصومین، نورافشانی می‌کند! •هم در پیچ‌راه‌های تعقّل انسانی، قامت خود را بالا می‌کشد! •هم در سلسلۀ قواعدِ فهمِ حکمرانیِ اسلامی، سرچشمگی می‌کند! • و هم در میانۀ فرعْ فرعِ یکتا آیین زندگی، روح‌بخشی می‌کند! نام‌های گوناگونی بر جبین نورانیش هک شده؛ اما غالبا آن را «اصل واقعیت» می‌نامند. اصلی که علامه طباطبایی(ره) با وام‌داری از حکمای سلف، آن را در آغوش حکمت اسلامی نشاند؛ آنهم در مدخل و اولین قدمگاه حکمت! اصلی بدیهی که نخستین قدمِ طالبان حکمت، بر شانۀ مستحکمِ آن استوار شده و در پایانِ سیرِ پُر رمز و رازِ حکمت هم با جامه‌ای از صدق و راستی و با نام «برهان صدیقین» جلوه می‌کند. اصلی که اعتقاد به خدای یکتا را از میان همهمۀ استدلال‌ها و مقدمات عقلی نجات داده و آن را بر چراغِ روشنِ فطرتِ انسان می‌نشاند. اصلی که سرچشمۀ تمامِ بندْ بندِ وجود معارف اسلامی از اعتقادات و اخلاق تا احکام و حکمرانی می‌باشد. اصل واقعیت، اعتقاد به واقعیتی‌ست که یکپارچه در تمام هستی جریان دارد و عوالم نامحدود، ظرف آب حیات اوست! واقعیتی که ورای تمام موجوداتی‌ست که در دور و بَرِ خود حس می‌کنید، می‌بینید، می‌شنوید و لمس می‌کنید؛ اما آن را از تمام دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، لمس‌‌کردنی‌ها و حتی از حالات درونی خود مثل محبت و بُغض و تشنگی و گرسنگی، واضح‌تر درک کرده و در آغوشِ قلبِ مطمئنِ خود می‌نشانید. اصلی که در غایت وضوح و انکارناپذیریست؛ بلکه بالاتر، انکار او سبب اثبات اوست!!! - چه شد؟ چطور انکار چیزی، سبب اثباتش می‌شود؟ + واقعیت را انکار کن تا نشانت دهم! - «واقعیت نیست»! + واقعیت، «واقعاً» نیست یا «دروغین»؟ - این چه سوالی‌ست؟ خب واقعاً می‌گویم «واقعیت نیست». + خیلی هم عالی! پس این مطلب که «واقعیت نیست»، واقعیت دارد؛ یعنی واقعیت را پیشفرض گرفتی و گفتی که نیستیِ واقعیت، از واقعیت و واقعی بودن بهره می‌برد! - آخههههه! +😊؛ بله! اعتقاد به واقعیت، بسان خونی‌ست که در تمام رگ‌های افعال و افکار و الفاظ انسان جریان دارد، حتی در زمانی که آن را انکار می‌کند! دشوار بود، نه؟ اصلا بگذارید خود استاد بگوید، شاید او...! برگردیم...! نفس عمیقی کشید و شروع کرد! می‌گفت و بر روی تخته می‌نوشت؛ چقدر بحث دشواریست؛ گویا استاد هم ابهام را در چشمانِ گِردْشدۀ طلاب می‌بیند! البته حق هم دارند، نوشیدن این جرعۀ ناب، مرد میدان علم می‌خواد؛ سال‌ها تفکر و تمحّض و از همه بیشتر، زانوی تلمّذ در خدمت بزرگان حکمت می‌خواهد؛ امثال من، فعلاً تاب و توان رشد این درخت تنومند را در نفس‌مان نداریم؛ اکنون تنها باید نهالِ مبارکِ آن را بر زمین نفس‌مان کاشته و مدت‌ها آبیاری کنیم تا که روزی به ثمر نشیند! اما استاد، استادست! می‌داند چطور این واقعیتِ «سهلِ ممتنع» را به ما نشان دهد؛ می‌داند که در این عالم، چراغ هدایتی وجود دارد که تمام تاریکی‌ها را روشن می‌کند؛ می‌داند که «إن‌ّ الحسین(ع)، مصباح الهدی»! استادِ دلسوخته و حسین‌نشانِ ما، «اصل واقعیت» را هم سر سفرۀ ارباب نشاند: «رفقا! شاید هرچقدر که از واقعیت بگویم و توضیح دهم که انکارش باعث اثباتش می‌شود، باز هم به دلتان نشیند و ندای ابهامی در قلبتان زمزمه شود؛ حق هم دارید؛ مبحث دشواریست که درک بعضی از مراتب معنایش، معنویت و شهود می‌طلبد؛ اما می‌خوام تجلّیِ أتمّ آن را روی زمین به شما نشان دهم تا ملموس درکش کنید؛ حسین(ع)...!» آری! راست می‌گفت! تاریخ را که در ذهنم ورق زدم، انکار بود که روی انکار آمد تا حسین(ع) را به فراموشی بسپارد؛ اما فراموش نشد! •تمام خاندانش را به خاک و خون و اسارت کشیدند، اما فراموش نشد! •بغض گلویش از تشنگیِ اصغر را به تحیّر در میان میدان و خیمه مُبدّل کردند، اما...! •قامت سَروِ او را با شکستن علمدارش خمیدند، اما...! •بلندمرتبه‌شاهی را ز صدرِ زین انداختند، اما...! •بعدها قبر مطهرش را شخم زده و به آب بستند، اما...! •چه دست‌هایی که بخاطر زیارتش بریدند، اما...! •و...، اما «فراموش نشد»! دُشمنت کُشت، ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که «فانی نشود»، نور خداست ┄┄┅•✧؛❁؛✧•┅┄┄ ✥ گفتارهای مهدی‌رسولی/گم‌گشته👇 🆔 https://eitaa.com/gomgashte59