از یادآوریه مدل موی دختر عموی بابام تو عروسی پسر عموم گرفته تا مانتوم که اتو نکردم و لباسایی که باید بدم مامان بشوره و اینکه چقدر دلم هوس ژامبون کرده ! گاهی خیلی سعی میکردم این حضور قلبه باشه ها ولی نبود دیگه ! کاری بود که از دستم بر نمیومد . خلاصه طبق معمول نمازمو خوندم و رفتم تو سالن . مادرجون کم کم داشت خداحافظی میکرد قرار بود با بابا و عمو و حسام برن پیش خاله اینا و از اونجا برن برای حرکت سمت کربلا هر وقت مادرجون میخواست بره سفرهای دور یا طولانی که خیلی هم کم پیش میومد دلم بدجور میگرفت . به حضور همیشگیش تو خونه عادت داشتم انگار با ساناز که روبوسی کرد بهش گفت : مادر من که نیستم حواست به خودت باشه . نری سراغ هله هوله باز دل درد بگیری بیوفتی گوشه خونه ها _ ااا مادر جون !!! همه زدن زیر خنده ... خوشم اومد این حالگیری ارثیه پس که به منم رسیده ! نگو همه نگران گوارش سانازن ! احسان رو که بوس کرد گفت : احسان جان پسرم یه چند روز صبر کن من بیام مادر بعد برو دست زنتو بگیر بیار تو خونه . نیام ببینم باز عاشق شدیا ! احسان : ای بابا داشتیم حاج خانوم ؟ حقش بود !از بس که همیشه میگفت این مامان ما نمیره واسمون زن بگیره آخرشم یا خودم میرم یکی رو میارم میگم این زنمه یا اینکه با مادر جونم میریم دو تایی میپسندیدم دلتون بسوزه ! حسام رو بوس کرد و گفت : ماشاء الله لا حول ولا قوه الا بالله خدا حفظت کنه پسرم با صدای ایش گفتن من همه زدن زیر خنده ! همچین تحویلش میگرفت انگار همه وایسادن این شاخ شمشادو چشم بزنن حالا ! با خنده منم بوس کرد و پیشونیم رو بوسید و گفت : خوب خدا تو رو هم حفظ کنه دیگه حسودی نداره که . من نیستم حواست به شیطونیات باشه ها ... باباتو کچل تر از اینی که هست نکنی مادر ! بیچاره بابام ! فقط مونده بود مامانش مسخرش کنه ... گرچه این حرف همیشگیه خودم بود ! خلاصه بعد از خداحافظی طولانی و تیکه انداختنها و گریه و اشک و این چیزا مادرجون سوار ماشین شد و رفت . عمه مریم کاسه آب رو ریخت تو کوچه . به تخم مرغ توی سینی نگاهی انداختم و گفتم : _ عمه این چیه این وسط میخوای نیمرو بپزی؟ _ خاک به سرم میخواستم بندازم زیر ماشینشون ! _ تخم مرغ به این گرونی رو چرا بندازی بشکنی بیخودی؟ حامد گفت : باهوش برای دوری از چشم زخم با حالت مسخره گفتم : _ پس بذارید حسام بیاد بشکنید رو سر اون . آخه میترسم طبق گفته های مادرجون چشم بخوره زبونم لال !!! ساناز :حسود هرگز نیاسود هولش دادم و گفتم : برو بابا .... ما که رفتیم بابای