🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 با همان اخم محکمی که دلیلش ندانستن علت تعجب مادر و بهار بود،. پرسیدم: _محمدجواد چی؟ مادر با عصبانیت سرم داد کشید: _واسه چی زدی تو صورت دلارام؟ _چی؟!.... من؟! _بله. با قدم های بلند سمت دلارام رفتم و توی صورتش دقیق شدم. بینی اش کمی خونی بود و من هنوز علتش را نمی‌دانستم که مادر با همان عصبانیت باز مرا توبیخ کرد. _چشمم روشن.... مرحبا آقا محمد جواد! مادر گفت و رفت ولی بهار ماند که یادم آمد. همان ترمز شدید ماشین!... همان وقتی که مدام در آینه ی آفتاب گیر خیره بود! و من.... منی که حتی یه نگاه نیانداخته بودم که لااقل دستش را بخوانم. نفس پری کشيدم و نگاهی حواله اش کردم. حتی نگاهم هم نمی‌کرد. بهار یخ آورد و در حالیکه دست دلارام میداد روبه من گفت: _میشه چند دقیقه بیای. ناچار دنبال بهار تا اتاقش رفتم. تا در اتاق را بست گفت: _نمیدونستم بفرستمت دنبال دلارام، میزنی تو گوشش! _بس کن بهار.... من اصلا دست به زن ندارم. _پس بینی اش واسه چی خونی شده؟! _محکم ترمز زدم، با سر رفت تو شیشه. _محمدجواد! _محمدجواد و چی؟.... این دختره ی پر رو یکی هم زده تو گوشم. بهار اول متعجب شد. _دلارام؟! _بله.... همین دلارامی که الان خودشو به موش مردگی زده. ناگهان بهار بلند بلند خندید. _اِ.... واسه چی میخندی؟! _عجب نقشی بازی کرد بلا! _بلا!... بلا واسه یه دقیقه شه.... بگو خود عذاب... بگو خود برزخ... بگو اصلا جهنم با همه ی عذاب هاش. _خوبه دیگه حالا شما هم.... پیازداغش رو زیاد نکن. _چی میگی بهار؟.... این دختره طلبکارم هست.... بهار با لبخندی پرسید: _حالا چی شد که زد تو گوشت؟ _هیچی بابا.... از دهنم در رفت گفتم هرزه گری در نیار.... نذاشت حرف بزنم، یکی زد زیر گوشم.... بخدا اگه چشمامو نمیبستم و نگاهش کرده بودم، منم یکی زده بودم تو دهنش. بهار لبش رو محکم گزید. _محمدجواد! عصبی فریاد زدم. _محمد جواد و چی؟.... بابا تحملم تموم شده.... ولم کن بهار.... تا کی باید واسه این دختره برم مرخصی بگیرم که مبادا یکی به بلایی سرش نیاره.... به من چه... خودش باید عاقل باشه که دوستی های خیابونی تو همون خیابون هم میمونه. _آخه داداش گلم... نگاه به تیپ و قیافه ی خفنش نکن.... به خدا دلش خیلی پاکه... شما با اون حرفی که زدی، بهش تهمت بزرگی زدی برادر من.... تو که بهتر از من میدونی تهمت زنا چند ضربه شلاق داره اگه اثبات نشه. کلافه چنگی به موهایم زدم. و او ادامه داد: _ من جای تو بودم میرفتم ازش حلالیت می‌طلبیدم. باز دادم را بلند کرد. _حلالیت چی؟!.... طرف یه طوری تو خیابون میچرخه که نه تنها من بلکه همه ی پسرا همین فکر رو در بارش میکنن. _خوشا به غیرتت داداشم!.... شما چرا؟.... قبول دارم تیپ بدی زده بود ولی ظاهر آدما باعث قضاوت نمیشه برادر من.... قبول کن تهمت بدی بهش زدی... پات اون دنیا گیره محمد جواد... قبول کن. عصبی و کلافه از اتاق بهار بیرون زدم و با آن سر دردی که دیگر به مرز انفجار رسیده بود، به اتاقم رفتم. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•