🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_190
شب شد!
ما ناهار خوردیم اما باران از خواب بیدار نشد که نشد. دلم بدجوری شور می زد و اما به خاطر قلب مادر خوب توانستم چیزی بروز ندهم.
مادر هم اصراری برای بیدار شدن باران نداشت. میگفت هر قدر بیشتر بخوابد حتما حالش بهتر می شود.
اما من..... گاهی دور از چشم مادر برمی خاستم و بالای سرش می ایستادم.
حتی نفس هایش را چک می کردم و خیالم باز راحت می شد و تنها دلشوره ی کمی از نگرانی هایم باقی می ماند.
باران تنها خواهر دوقلوی من نبود... تمام زندگی من، بعد از مادر، باران بود.
آنقدر که در خیالاتم همیشه این خیال را می پروراندم که اگر روزی بخواهم ازدواج کنم.... باید کسی شبیه باران باشد....
نه از نظر قیافه و ظاهر... از نظر اخلاق، مهربان و صمیمی و فداکار.... از نظر ایمان، محجبه و با حیا و متانت... از نظر مقاومت و صبر و امید... بی همتا شاید!
مادر همیشه می گفت « باران،
چیاکویِ من است ».... اوایل نمی دانستم یعنی چی، اما بعدها فهمیدم چیاکو به زبان کُردی یعنی کوه کوچک!
مادر علت این نامگذاری را هم گفته بود....
می گفت، زمانی که من و باران را باردار بوده، هنوز نمی دانسته که ما دو قلو هستیم.... درست بعد از فوت پدر و فراری شدن مادر از دست طلبکارها و بالا کشیدن مال و اموال پدر توسط عمو.... به یک گوشه ی شهر فراری شده بود.
می گفت با فروش یک النگو پول کرایه ی یک اتاق از یک خانه را جور کرد و در آن اتاق، که مال یک پیرزن تنها بود، ساکن شد.
آنجا بود که پیرزن صاحبخانه به او گفته بود که، « تو پسر می زایی... برایش اسم انتخاب کن » و مادر اسم چیاکو را انتخاب کرده بود.
تا روز زایمان فرا رسید و مادر تنها با کمک همان پیرزن، در خانه زایمان کرد.
خیلی بامزه همیشه تعريف می کرد که وقتی باران به دنیا آمد، وقتی دیدم دختر است تمام امیدم برای گذاشتن نام چیاکو به باد رفت!
اما پیرزن صاحب خانه گفته بود؛ اشکالی نداره، چیاکو رو روی دخترت بذار.... مثل خیلی از اِسمایی که هم دخترونه است و هم پسرونه.
و جالب تر اینکه مادر قبول کرده بود تا اینکه درست ده ، پانزده دقیقه بعد از تولد باران، دوباره درد زایمانش می گیرد و من متولد می شوم!
همیشه خودش با خنده این قسمت خاطراتش را تعریف می کرد که
: امیدم به کل ناامید شد.... نمی شد که روی یکی چیاکو بذارم و رو دومی هیچی؟! .... دو تا رو هم که نمی شد چیاکو گذاشت... این بود که کلا منصرف شدم.... صاحب خونه همون موقع به من گفت؛ داره بارون میاد اسم دخترت رو بذار باران.
و مادر خیلی آن لحظه از شنیدن این اسم ذوق زده شده بود. تا اسم باران را چند باری سر زبان آورد، نام من هم پشت بندش به ذهنش خطور کرد.
همیشه من و باران به شوخی به مادر می گفتیم: پس کلا ما رو تصادفی اسم گذاشتی ها!
❄️🌿
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️
@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............