خورشيد روز ششم طلوع مى كند و ما آماده مى شويم تا همراه پيامبر به سوى قلعه "نَطات" برويم. قلعه بزرگ قَموص را دور مى زنيم و بعد از پيمودن مسافتى به قلعه "نَطات" مى رسيم. اكنون به ديوار قلعه نزديك مى شويم. هيچ نگهبان و سربازى بر بالاى ديوار قلعه نيست و ما مى توانيم قسمت كوچكى از ديوار را خراب كنيم. خراب كردن قسمت كوچكى از ديوار ساعت ها وقت مى گيرد; امّا سرانجام موفّق مى شويم. چند نفر به داخل مى روند و درب قلعه را باز مى كنند. عدّه اى همراه با آن مردى كه اهل اين قلعه است وارد قلعه مى شوند و به سوى انبارهاى آذوقه مى روند. خداى من! چقدر خرما و عسل و گندم! هر چه بخواهى اينجا غذا پيدا مى شود! وقتى پيامبر نگاهش به اين نعمت هاى خدا مى افتد خدا را شكر مى كند كه چقدر زود دعاى او را مستجاب كرد. همه آذوقه ها به اردوگاه منتقل مى شود، اكنون نياز لشكر اسلام به غذا براى ماه ها بر طرف شده است. يهوديان از اين موضوع باخبر مى شوند. اكنون آنها بسيار ناراحت هستند. آنها تا به حال خيال مى كردند اگر در قلعه هاى خود بمانند لشكر اسلام به خاطر گرسنگى مجبور خواهد شد آنجا را ترك كند; امّا اكنون مى فهمند كه اين سياست ديگر هيچ فايده اى ندارد. لشكر اسلام مى تواند ماه ها آنها را محاصره كند و در اين صورت سربازان يهود، روحيّه خود را از دست خواهند داد. اكنون سران يهود بايد از حالت دفاعى بيرون بيايند و حالت تهاجمى به خود بگيرند. من فكر مى كنم كه آنها فردا لشكر خود را به بيرون قلعه بياورند 🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef