بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر عطش طی شد تلظّی نه، تبسّم کن بخواب اصغر لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون زقطره قطرۀ خونت صدای آب آب اصغر دهم تا روی خود را در ملاقات خدا زینت محاسن را زخون حنجرت کردم خضاب اصغر که دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر که دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم زند با نالۀ خود چنگ بر قلبم رباب اصغر در این اصغر که پر گردیده از فریاد بی پاسخ تو با لبخند گفتی اشک بابا را جواب اصغر شود از شیر، شیرین کام طفل شیرخوار اما تو روی دست من از تیر گشتی کامیاب اصغر اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر تو هم خون خدا، هو زادۀ خون خدا هستی که در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی بند دوّم به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت ذبیح من مبادا گوسفند از آسمان آید مهیّا شو که سازم در منای دوست قربانت تکلّم کن تکلّم کن بگو من آب می خواهم تلظّی کن تلظّی کن فدای کام عطشانت زبی آبی نمانده در دو چشمت قطرۀ اشکی که تر گردد لب خشکیده ات از چشم گریانت ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت نه ناله می زنی نه دست و پا نه اشک می ریزی مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت نفس، شعله گلو تفتیده لب تشنه عجب نبود که دود از تیر برخیزد زسوز حلق سوزانت نگوئی کس نشد همبازی ات بر گرد گهواره شرار تشنگی تا صبح، بازی کرد با جانت به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسّم کن بپر در دامن زهرا و با محسن تکلّم کن بند سوّم نجستی جز به خون خویش درمان دل خود را زتیر خصم بگرفتی شفای عاجل خود را به خوناب گلو غسل شهادت کردی و آنگه بروی دست من خواندی نماز کامل خود را لبت بسته دلت با حق سخن می گفت فرزندم چرا خندیدی و نفرین نکردی قاتل خود را دو خون را بر سما پاشیدم و تقدیم حق کردم یکی خون گلوی تو یکی خون دل خود را مگر نه دوست بهر دوست دسته گل برد من هم گل از خون تو دادم کردگار عادل خود را جهان بحری پر از فتنه تو در امواج آن تنها ندیدی جز به روی دست بابا ساحل خود را بجز تو ای دو دست کوچکت مشکل گشا اصغر کسی با تیر قاتل حل نکرده مشکل خود را تمام حاصل عمر تو بود این چند قطره خون که تقدیم خدا کردی تمام حاصل خود را سرافرازم که هنگام ملاقات خداوندم وضو بگرفتم از خون گلوی خشک فرزندم بند چهارم الا ای تیر با من قطع کردی گفتگویش را لب من بر لبش بود و تو بوسیدی گلویش را زحلق تشنۀ او چشمۀ خون کرده ای جاری مهیّا کردی از خون گلو آب وضویش را چگونه خویش را نزدیک کردی بر گلوی او گمانم دور دیدی چشم خونین عمویش را درست آندم که حلقه تشنۀ او را تو بوسیدی تبسّم کرد و زهرا مادرم بوسید رویش را تو از این غنچۀ بی آب بگرفتی گلاب و من برم در بزم وصل دوست با خود رنگ و بویش را تو مانند قلم در خون اصغر سر فرو بردی نوشتی بر روی دستم کتاب آرزویش را نه تنها کردم از خون جبین خویش را رنگین نوشتم بر جبین آسمان سرّ مگویش را اگر دریا شود عالم زخون آل بوسفیان نشاید کرد جبران قیمت یک تار مویش را گواه غربت تو روی گلگون من است اصغر تبسّم کن کز این پس خون تو خون من است اصغر ادامه این شعر در پست بعدی👇👇👇