🌀
#خاطره کرونایی
✔️ ایستگاه پرستاری
#قسمت_دوم
(یه توضیحی بدم : بخش کرونایی ها قرنطینه است و ملاقات ممنوعه.. وقتی که افراد بستری میشن یهویی تنها میشن و از لحاظ روحی توی فشارخیلی زیادی قرار میگیرن .. اینجاست که جهادی ها بجای خانواده ی بیمار، همراه شون میشن و کارهاشون رو انجام میدن و همه جوره کمکشون میکنن.. خلاصه اینکه نمیذارن بیمار زیاد احساس تنهایی و افسردگی بکنه.. نتیجه ش هم این میشه که به یاری خدا روحیه ها بالا میره.. سیستم ایمنی تقویت میشه و حالشون رفته رفته بهتر میشه، کادر درمانی هم زیاد خسته نمیشن)
تک به تک اتاقها رو سر زدم.. حال و احوالپرسی جُون داری با بیمارا کردم و کارهاشون رو براشون انجام دادم..
از اتاق آخر که بیرون اومدم یهو یکی از پرستارا جلومو گرفت.. یه نگاهی بهم انداخت و گفت: شما؟؟؟ گفتم : جهادی هستم.. به مریضا کمک میکنم..
با یه نگاه معناداری ور اندازم کرد و گفت : یه سر به اتاق 3 بزنید، مریضش چیزی نخورده تا حالا. بهش گفتم : تازه آبمیوه دادم خورد ولی حتما بازم بهش سر میزنم..
با خودش یه تعجباتی کرد و رفت.. تعجّبش بجا بود چون مریضش خیلی نمیتونست چیزی بخوره و منم به سختی و با کمک ترفندهای مخصوص طلبگی تونسته بودم آبمیوه شو بهش بخورونم..
(داخل پرانتز: بعضی از پرستارا ما رو می شناختند و اگه کاری بود به اسم صدامون میزدند ولی خیلیها هم به اسم نمیشناختند و جهادی صدامون میکردن..)
یه مدتی گذشت..
رفتم ایستگاه پرستاری.. یکی شون به اسم صدام زد و گفت : آقای رسولی مریضِ تخت 9 چیزی لازم داره؟
خواستم جواب بدم که یکی پرید وسط حرفمون.. همون پرستاری بود که وراندازم میکرد.. با یه حالتی که انگار کشف بزرگی کرده باشه، گفت :
- شما مگه آقای جهادی نبودید؟
- بله
- پس چرا دو تا فامیل داری؟؟؟
توی بن بست عجیبی گیر افتاده بودم.. یعنی به زور خودمو نگه داشته بودم که نترکم.. تا اینکه خدا به دادم رسید و یکی از دوستاش با خنده بهش گفت : آی نمیری تو رو.. خخخ.. چه سوتی ای دادی.. خب اینا همشون نیروی جهادی ان دیگه.. اینجا بود که همگی زدیم زیر خنده.. و منم یه نفس راحتی کشیدم..😂
(مخلص و ارادتمند همه پرستارای جان بر کف هم هستیم، خدا قوت)🌹
✅تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و دفع بلای کرونا «صلواااات»
❤️خاطره از: طلبه جهادی
#کرونا_را_شکست_میدهیم
╔═══💌══╗
🆔
@ishiaa
╚═══💌══╝