مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت سوم: کیمیای امید 📝 پانزده شهریور
خیلی از خانم‌ها می‌آمدند و چند دقیقه با بهت و سکوت به تصاویر شهدا خیره می‌شدند. بعد به شهیدی اشاره می‌کردند و درباره‌اش می‌پرسیدند، و از یک‌جایی به بعد دیگر حواسشان به روایتگری من نبود. چشم‌های اشک‌بارشان نشان می‌داد شهدا قلبشان را لمس کرده‌اند و قلبشان دارد سبز می‌شود و جوانه می‌زند. زیاد می‌شنیدیم آرزوی شهادت را از زبانشان. زیاد می‌شنیدیم که وقتی به چهره‌های معصوم شهدا نگاه می‌کنند، می‌گویند: فداشون بشم. خوش به‌حالشون. از هریکی‌شان که حرف می‌زدم برای مردم و واکنش‌ها را می‌دیدم، حس می‌کردم سبک و سبک‌تر می‌شوم. انگار این حرف‌ها مدت‌ها در دلم تلنبار شده بود و حالا فرصتش بود که بگویم. از گفتنش خسته نمی‌شدم. چقدر لذت داشت دیدن جوانه‌های امید در چشمان بانوان و دختران؛ وقتی که می‌دیدند این‌همه بانوی شهید داریم، از هر قشر و سنی. انگار که داشتند در خودشان ظرفیت‌های تازه‌ای کشف می‌کردند. چقدر امیدبخش است فهمیدن این که شهادت مخصوص مردان نیست؛ یک کمال انسانی ست که تنها شرطش شهیدانه زیستن است. هربار سرم کمی خلوت می‌شد و با شهدا چشم‌درچشم می‌شدم، به خود می‌لرزیدم. چه جاذبه‌ای داشت چشمانشان. کیمیا بود، قلب را طلا می‌کرد. یک طوری جاذبه‌شان دل را گیر می‌کرد که حس می‌کردم اصلا نمی‌توانم نگاهشان کنم، وگرنه بغضم می‌ترکد. حتی فکر می‌کردم شاید من باید کنار بروم و بگذارم شهدا با کیمیای نگاهشان به میدان بیایند. همه‌چیز خوب آماده شد، خوب اجرا شد و خوب جمع شد. انقدر خوب که پشیمان شدم از این که شب قبل شهدا را تهدید کردم(انقدر تهدیدهام ترسناک است یعنی؟!). فقط از الان، نگران سال آینده‌ام که توفیق دوباره خواهم داشت یا نه...؟ پایان http://eitaa.com/istadegi